در روایت است که آدم (علیه السلام) به پیشگاه باریتعالی شکوه کرد که: پروردگارا! شیطان را بر من سلطه بخشیدی و وسوسه هایش را همچون خون در رگ هایم روان ساختی. به من نیز در برابرش چیزی عنایت کن.
خدا فرمود: ای آدم! هر کس از فرزندانت که به اندیشه ی گناه افتد، در نامه ی کردارش نمی نویسم مگر انجامش دهد، و هر کس به اندیشه ی کار نیکی افتد، پاداش آن کار را برایش می نویسم و اگر به انجامش آورد، ده برابر برایش می نویسم.
هر گاه از کاری ترسیدی، خود را بـه کام آن بینداز، زیرا ترس شدید از آن کار، دشوارتر و زیان بارتر از اقدام به آن کار است.
آدم (علیه السلام) گفت: پروردگارا! بیشتر می خواهم.
خدا فرمود: هر کس از فرزندانت که به گناه افتد و سپس توبه کند، گناهش را می آمرزم.
آدم (علیه السلام) گفت: پروردگارا! بیشتر می خواهم.
خدا فرمود: درِ توبه را برایشان باز می گذارم تا هنگامی که جانشان به گلو رسد.
آدم (علیه السلام) گفت: پروردگارا! همین بس است.
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.