دختری در راه می رفت که پسری او را دید و دنبال او روان شد.
دختر پرسید که چرا پس من می آیی؟
پسر گفت: بر تو عاشق شده ام.
دختر گفت : بر من چه عاشق شده ای، خواهر من از من خوبتر است و از پس من می آید، برو و بر او عاشق شو.
افکار بزرگ داشته باش، اما از شادی های کوچک لذت ببر.
پسر از آنجا برگشت و دختری بدصورت دید، بسیار ناخوش گردید و باز نزد دختر رفت و گفت: چرا دروغ گفتی؟
دختر گفت : تو راست نگفتی. اگر عاشق من بودی، پیش دیگری چرا رفتی؟
داستان مشابه دیگری در این باره در سایت پندآموز است که می توانید در فهرست داستانهای پیشنهادی آن را بیابید.
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.