عکس تصویر نقاشی از حضرت دانیال پیامبر و مردم قوم بنی اسرائیل که دور او جمع شده و به او ادای احترام می کنند. دو مجسمه نیز در عکس دیده می شود

داستان شماره ٧۵۴ : داستان قضاوت حضرت دانیال پیامبر(ع)

داستان تاریخی نقل از امام علی(ع) از قضاوت حضرت دانیال در کودکی که زن پاکدامن را نجات داد

این داستان به نقل از حضرت امام علی امیرالمومنین علیه السلام است:
دانیال کودکى یتیم بود که پیرزنى از بنى اسرائیل عهده دار مخارج و احتیاجات او شده بود و پادشاه آن وقت دو قاضى مخصوص داشت که آنها دوستى مشترک داشتند که او نیز نزد پادشاه مراوده مى نمود.
اما این دوست مشترک، زنى داشت زیبا و خوش اندام و البته مومن، پاکدامن و عابده.
روزى پادشاه براى انجام ماموریتى به مردى امین و درستکار محتاج گردید، قضیه را با آن دو قاضى در میان گذاشت و به آنان گفت: مردى را که شایسته انجام این کار باشد پیدا کنید.
آن دو قاضى همان دوست خود را به شاه معرفى نموده او را به حضورش آوردند، پادشاه، آن مرد را براى انجام آن ماموریت موظف ساخت. آن شخص آماده سفر شد ولى پیوسته سفارش همسر خود را به آن دو قاضى نموده تا به او رسیدگى کنند.
مرد به سفر رفت و آن دو قاضى به خانه دوست خود رفت و آمد مى کردند و از برخورد زیاد با زن به او دلبسته شده تقاضاى خود را با وى در میان گذاشتند، ولى با امتناع شدید آن زن مواجه شدند تا اینکه عاقبت به او گفتند: اگر تسلیم نشوى تو را نزد پادشاه رسوا مى کنیم تا تو را سنگسار کند.
زن گفت: هر چه مى خواهید بکنید.
آن دو قاضى تصمیم خود را عملى نموده نزد پادشاه بر زناى او گواهى دادند.
پادشاه از شنیدن این خبر بسى اندوهگین گردید و از آن زن در شگفت شد و به آن دو قاضى گفت: گواهى شما پذیرفته است، ولى در این کار شتاب نکنید و پس از سه روز وى را سنگسار نمایید!
در این سه روز منادى به دستور شاه در شهر ندا داد که اى مردم! براى کشتن آن زن عابده که زنا داده حاضر شوید و آن دو قاضى هم بر آن گواهى داده اند.
مردم از شنیدن این خبر حرف ها مى زدند. پادشاه به وزیر خود گفت: آیا نمى توانى در این باره چاره بیندیشى؟
وزیر گفت: نه چاره ایی ندارد!
تا این که روز سوم، وزیر براى تفریح و تفرج، از خانه بیرون شد، اتفاقا در بین راهش به کودکانى که سرگرم بازى بودند برخورد نموده به تماشاى آنان پرداخت و دانیال هم کودکى خردسال بودکه میان آنان با ایشان بازى مى کرد و البته وزیر او را نمى شناخت.
دانیال در صورت ظاهر به عنوان بازى، ولى در حقیقت براى نمایاندن حقیقت به وزیر، کودکان را در اطراف خود گرد آورد و به آنان گفت: من پادشاه و دیگرى زن عابده، و آن دو کودک نیز دو قاضى گواه باشند.

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

خاطرات خیلی عجیب هستند، گاهی اوقات می خندیم به روزهایی که گریه می کردیم و گاهی گریه می کنیم به یاد روزهایی که می خندیدیم.

thin-seperator.png

و آنگاه مقدارى خاک جمع نمود و شمشیرى از نى به دست گرفت و به سایر کودکان گفت: دست هر یک از این دو شاهد را بگیرید و در فلان مکان ببرید.
سپس یکى از آن دو را فراخوانده، به او گفت: حقیقت مطلب را بگو و گرنه تو را خواهم کشت.
وزیر این جریانات را مرتب مى دید و مى شنید.
آن شاهد گفت: گواهى مى دهم که آن زن زنا داده است.
دانیال گفت: در چه وقت؟
گفت: در فلان روز.
دانیال گفت: این یکى را دور کنید. و دیگرى را بیاورید.
پس او را به جاى اولش برگردانده و دیگرى را آوردند.
دانیال به او گفت: گواهى تو چیست؟
گفت: گواهى مى دهم که آن زن زنا داده است.
- در چه وقت؟
- در فلان روز.
با چه کسى؟
با فلان، پسر فلان.
در کجا؟
در فلان جا.
و او برخلاف اولى گواهى داد.
در این وقت دانیال فرمود: الله اکبر! گواهى دروغ دادند.
و آنگاه به یکى از کودکان دستور داد میان مردم ندا دهد که آن دو قاضى به زن پاکدامن تهمت زده اند و اینک براى اعدامشان حاضر شوید.
وزیر، تمام این ماجرا را شاهد و ناظر بود، پس بلادرنگ به نزد پادشاه آمد و آنچه را که دیده بود گفت.
پادشاه آن دو قاضى را احضار نموده به همان ترتیب از آنان بازجویى به عمل آورد.
چون گواهی آنان مختلف بود، پادشاه فرمان داد بین مردم ندا دهند که آن زن برى و پاکدامن است و آن دو قاضى به وى تهمت زده اند و سپس دستور داد آنان را دار زدند.
[فروع کافى، کتاب القضاء و الاحکام، باب النوادر، حدیث 9. تهذیب، باب الزیادات فى القضایا و الاحکام، حدیث 59.]

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد
دعوت به عضویت در کانال تلگرام برای خواندن شعرهای زیبا و عاشقانه، در کانال تلگرام "ادبستان شعر عاشقانه" عضو شوید.
هر صبح، چند بیت شعر عاشقانه؛ همراه با عکس و تابلوهای نقاشی نفیس.

جهت مشاهده کانال روی لینک زیر کلیک کنید:

کانال تلگرام ادبستان شعر عاشقانه


یا در تلگرام آدرس زیر را جستجو نمایید:

@adabestan_shere_asheghaneh

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨۴٠ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : جمعه ۱۴۰۳/۰۲/۰۷
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
خانه مشترک آهو و یوزپلنگ
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی