شبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری می شود. عادت نجار این بود که موقع رفتن و تعطیلی دکان، بعضی از وسایل کارش را روی میز بگذارد. آن شب هم اره کارش روی میز بود. همینطور که مار گشتی می زد بدنش به اره گیر می کند و کمی زخم می شود.
مار خیلی ناراحت می شود و برای دفاع از خود اره را گاز می گیرد که سبب خون ریزی دور دهانش می شود. او نمی فهمد که چه اتفاقی افتاده و از اینکه اره دارد به او حمله می کند و مرگش حتمی است تصمیم می گیرد برای آخرین بار از خود دفاع کرده و هر چه شدیدتر حمله کند و دور اره بدنش را بپیچاند و هی فشار دهد!
امروز کارهایی را انجام می دهم که دیگران دوست ندارند انجام دهند تا فردا کارهایی را انجام دهم که دیگران نمی توانند انجام دهند.
نجار صبح که آمد روی میز کنار اره، لاشه ی ماری بزرگ و زخم آلود را دید که فقط و فقط بخاطر بی فکری و خشم زیاد مرده است.
------------
پی نوشت:
احیانا در لحظه خشم می خواهیم دیگران را برنجانیم بعد متوجه می شویم جز خودمان کس دیگری را نرنجانده ایم و موقعی این را درک می کنیم که خیلی دیر شده است. زندگی بیشتر احتیاج دارد که گذشت و چشم پوشی کنیم از اتفاق ها؛ از آدم ها؛ از رفتارها؛ گفتارها؛ خودمان را یاد دهیم به گذشت و چشم پوشی عاقلانه و به جا. چون هر کاری ارزش این را ندارد که روبرویش بایستی و اعتراض کنی.
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.