عکس سیاه و سفید قدیمی از قبرستان شیخان قم، در تصویر محوطه قبرستان بزرگ بابلان و ابن بابویه و آرامگاه تاریخی شهر قم در سده های قبل و قبل از ساخت و ساز فعلی

داستان شماره ٨٣٧ : داستان شیخ محمد حسین مفلس در قم معرف به شیخ ارده شیره

داستان فردی پاک نیت و با صداقت که در دوره ایی نه چندان دور با صفا و صمیمت در بین مردم زندگی می کرد

در عصر زعامت آیت الله العظمی حائری یزدی (ره) فرد با ایمان و فقیری در قم زندگی می کرد که نامش شیخ حسین (مفلس) بود، اما به شیخ ارده شیره شهرت داشت! زیرا به پیروی از قصیده نان و حلوای شیخ بهایی، قصیده ای درباره ی ارده شیره سروده بود. برخی نیز گفته اند دلیل انتساب این عنوان به ایشان این بود که بیشتر خوراکش در شب و روز ارده شیره بود.
او شب ها در مقبره شیخان قم می خوابید و روزها در یکی از ایوان های صحن مطهر حضرت معصومه(س) می نشست و برای مردم بی سواد کاغذ و نامه می نوشت و پول ناچیزی می گرفت و با آن روزگار می گذرانید[1] نه منزلی داشت و نه زن و بچه ای.
مشهور است در دوران قحطی و گرانی که بسیاری از مردم فقیر و محروم از گرسنگی تلف می شدند، شیخ ارده شیره اشعاری در این زمینه خطاب به خدا گفت که به کفریات او شهرت یافت.[2]
داستان زیر به نقل از حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی(ره) درباره این مرد است:
یکی از شب های سرد زمستان، پیش از سحر برای تشرف به حرم مطهر، از خانه بیرون آمدم. هوا سرد بود و برف به شدت می بارید. هنگامی که به حرم رسیدم، دیدم هنوز درها گشوده نشده است. با خود گفتم: به شیخان می روم و فاتحه ای می خوانم و برمی گردم، تا در صحن را باز کنند.
هنگامی که به شیخان رسیدم، به سوی مقبره جناب زکریا بن آدم اشعری حرکت کردم. وقتی به آن جا رسیدم، صدای شیخ ارده شیره (که در حال مناجات با خدا بود) به گوشم رسید که خالصانه و بی ریا می گفت: ای خدا! عمری با نان خشک ساختم و صدایم درنیامد و نزد بنده هایت لب به شکوه و گلایه باز نکردم. خدای من! چه می شود امشب این نماز بدون وضو و تیمم من را بپذیری؟
از مناجات او دریافتم که از فشار سرما و یخ بندان و عدم امکانات، نتوانسته است نماز را با طهارت بخواند و از خدا می خواهد همان را که انجام داده است، بپذیرد و او را مورد مهر و محبت خود قرار دهد.

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

اگر همیشه حقیقت را بگویید، لازم نیست چیزی را به خاطر بسپارید.

thin-seperator.png

به حرم بازگشتم و این موضوع را به کسی نگفتم و شیخ هم پس از چندی از دنیا رفت. پس از فوتش شخصی نزد من آمد و گفت: شیخ ارده شیره را در خواب دیدم که وضع بسیار خوبی داشت و گفت خدا مرا مورد بخشایش و محبت خود قرار داد. آن گاه من جریان را برای او تعریف کردم.
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
------------
پی نوشت:
1. برخی نوشته اند که آشیخ حسین (مفلس) و برادرش آشیخ احمد در بقعه زکریا بن آدم اشعری زندگی می کردند. کار آنها ساختن مُهرِ نماز بود. همیشه مقداری گِل پشت در بقعه بود و آنها از این گلها مُهر درست می کردند و به کاسب هایِ درِ صحن می فروختند.
2. این شعر طنز نیز از ایشان نقل شده است که شیخ ارده شیره از حضرت رسول(ص) گله کرده که وقتی پیامبر اسلام(ص) به معراج تشریف بردند و با خدا صحبت کردند چرا ذکری از ارده شیره در محضر خدا نداشتند!

رسول هاشمی کو دارمش دوست
که او مغز است و ماسوا پوست

چو خلوت کرد در معراج با دوست
چرا صحبت نکرد از ارده شیره!

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد
دعوت به عضویت در کانال تلگرام برای خواندن شعرهای زیبا و عاشقانه، در کانال تلگرام "ادبستان شعر عاشقانه" عضو شوید.
هر صبح، چند بیت شعر عاشقانه؛ همراه با عکس و تابلوهای نقاشی نفیس.

جهت مشاهده کانال روی لینک زیر کلیک کنید:

کانال تلگرام ادبستان شعر عاشقانه


یا در تلگرام آدرس زیر را جستجو نمایید:

@adabestan_shere_asheghaneh

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


برچسب داستان: داستانهای تاریخی و کهن

داستانهای مرتبط پیشنهادی :

(انتخاب و پیشنهاد داستان های مرتبط، به صورت خودکار از طرف سامانه انجام می شود)
داستان حمال بازار اصفهان، میرزا حسین کشیکچی مشهور به هالو
داستان جناب حمال تبریزی

نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨۴٠ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : سه شنبه ۱۴۰۳/۰۲/۱۱
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
داستان دوست فلج آنتونی رابینز در بیمارستان
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی