عکس تصویر نقاشی یک زن که بر روی تخت نشسته و مردی کنار لبه تخت نشسته و شمشیر مرصع بر کمر دارد. قالیچه آبی بر زمین و ظرف میوه روی فرش است

داستان شماره ٧۶٠ : داستان مرد دانشمند و کتاب مکر زنان، مرا یاد و تو را فراموش

داستان جالب پندآموز و جذاب در باره مردی که مکر و حیله های زنان را در کتابی گرد آورده بود

داستانی از ضرب المثل مکر زن (حیله زنان) ابلیس دید، بر زمین بینی کشید:
آورده اند که مردی پیوسته در جستجوی مکر و حیلت زنان بود و او مردی فاضل و دانشمند بود و همیشه احتیاط می کرد تا از زنان دور باشد و بر زنان اعتماد نداشت و در باب زنان نیز کتابی به نام حلیه النساء نوشته بود و هر چیز از مکر زنان که می دانست و یا می شنید در آن می افزود و برای جمع آوری مطالب کتاب، در شهرها و بلاد به سیاحت و گردش می پرداخت و از هر مسافرتی مطلبی فراهم می آورد. باری در هنگام سفر به قبیله ایی رسید و چون شب بود نزدیک قبیله رفت و خانه یکی از افراد قبیله را زد.
چون مرد در خانه نبود، زنی از دروازه بر آمد. زنی که همچو مهتاب چهارده می درخشید. آن زن چون دید مرد غریبه ای هست، نزدیک رفته و سلام کرد.
مرد جوابش را داد و گفت: مهمان نمی خواهید؟
زن گفت: چرا مهمان دوست خداست و به درون خانه دعوت کرد و در خانه هر چیزی که داشت برای آن مرد آورد و پذیرایی قابل توجهی از او کرد.
بعد از خوردن مرد فاضل پرسید: ای زن! مهمان نوازی از که آموختی؟
گفت: از آنجا که رسول الله(ص) فرموده مهمان دلیل و سبب بهشت است .
زن رفت و به کار خود مشغول شد و آن مرد فاضل نیز به مطالعه کتابش پرداخت.
پس از ساعاتی زن آمد و گفت: این چه کتابی است که آن را با دقت مطالعه می کنی؟
آن مرد با میل تمام نگاهی به کتاب کرده و گفت: این کتاب حلية النساء (مکر زنان) هست که آن خود جمع نموده و تالیف کرده ام.
آن زن چون این شنید بخندید و گفت: مَثَل تو مَثَل آن مرد است که آب دریا را با ترازو وزن می کرد! ای برادر دست از این کار بردار، هر چه از مکر زنان نویسی کم است، برو و اوقات خود را صرف طاعت و عبادت کن.
سپس آن زن رفت و جایی برای آن مرد معین کرد تا بخوابد.
روز دیگر زن به پیش آن مرد آمده و گفت: ای مرد می خواهی شِمّه ایی از مکر زنان به تو بنمایم تا بر تو مکر زن معلوم شود؟
جوان فاضل، رضایت نشان داد.
زن به اتاق دیگر رفته و خود را بسیار زیبا بیاراست و همچون کبک خرامان آمد و کنار آن مرد نشست و به عشوه و ناز و کرشمه آغاز کرد و اشعاری مناسب حال خود می خواند تا اینکه دل آن مرد را برد و عنان از کفش پرید، چنانکه دل او را در بند کمر خود دید و دانست که تیر به نشانه خورده است.
آن مرد عاشق و بی قرار و بی تاب گشته و گفت من غلط کرده بودم زن به این خوبی تمام، در جهان بوده و من غافل بودم. پس محو جمال او شده و گفت:
ای مونس جان و ای سرو روان ، ای خورشید تابان
و ای شکر لب ،شیرین دهان
مرا دل بجانیست بردی تو دل
ببردی دل و من بماندم خجل
زن گفت: ای مرد تو را چه شده؟ تو که مرد دانشمندی بودی و صاحب کتاب حیله النسا.
گفت:
پیش ازین گر اختیاری داشتم ای جان من
چون ترا دیدم عنان اختیار از دست رفت
پس به عجز و زاری در آمده و اظهار عشق کرد .
در این سخن بودند که کنیزی درآمد و گفت: ای بی بی! برخیز که خواجه رسید چرا نشسته ای؟
زن مضطرب شده و از جای برخواست و آرایش خود را برهم زد و کناری ایستاد.
آن مرد چون این حال دید پرسید: چه خبر است؟

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

جلب یک اعتماد، سالها زمان می برد. ظرف چند ثانیه از بین می رود، و ترمیم آن تا ابد به طول می انجامد!

thin-seperator.png

گفت: شوهرم سه روز بود که به شکار رفته بود، حال اگر مرا به این صورت ببیند هلاک خواهد کرد.
مرد چون این بشنید حیران مانده و پرسید: پس حال من چه خواهد شد؟
زن گفت برخیز در این صندوق لحظه درآی تا ببینم چه می شود؟
آن مرد درون صندوق رفته و زن سر آن را بست.
زن نزدیک شوهر رفته و از دست او گرفته هر دو خندان به اتاق آمدند و در پهلوی همدیگر در پشت آن صندوق نشستند و از هر چیز سخن می گفتند.
یک بار زن حرکتی به صندوق داده و این بیت را خواند:
مزن در وادی مکر و حیل تو گام
که از مکر زنان بیفتی به دام
شوهر گفت: چه واقع شده؟
گفت دیشب جوان غریبی [مرد سیاح] به خانه ما آمد من او را خانه آورده و برایش نان و طعام دادم. مرد دانشمندی بود و کتابی را مطالعه می نمود، در مورد کتاب پرسیدم گفت کتابی است که خودش گردآوری نموده در باب مکر زنان بنام (حیله النسا) من چون این سخن شنیدم به غیرتم خورد به او گفتم تو کی چنین کاری توانی؟
تبسمی نمود،
من گفتم: می خواهی شمه ای از مکر زنان به تو بنمایم؟
پس اتاق دیگر رفته و خود را آرایش کردم و در پهلویش نشستم (مرد همه سخنان را در درون صندوق می شنید و دلش به تپش آمده بود)
شوهر گفت: راست می گویی یا شوخی می کنی؟
گفت: دروغگو دشمن خدا است
شوهر گفت: پس آن مرد چه شد؟
گفت: چون غرور او را دیدم خواستم به او بنمایم که مکر زنان در کتاب نگنجد با او خلوت کرده و با ناز و عشوه دلش را بردم، هنوز مطلب تمام نشده بود که تو آمدی و عیش مارا برهم زدی
من نیز او را از ترس در صندوق پنهان کردم.
چون شوهر این سخن بشنید به خروش آمده و گفت نمک حرام کجاست، تا جزایش را بدهم؟
زن گفت: اضطراب مکن جای نرفته و همین جاست.
شوهر شمشیر کشیده و گفت: نشانش بده تا همینجا او را قطعه قطعه کنم!
(آن بیچاره در صندوق قالب تهی کرده بود)
زن گفت: در همین صندوق. کلید بگیر و باز کن تا ببینی اش
(زن و مرد مدتی بود که با هم چناغ [جناغ] بسته بودند و هیچ کدام نمی برد)
چون مرد قهر بود سریع کلید صندوق را گرفته، همین که به دست گرفت، زن گفت: مرا یاد تو را فراموش! چناغ [جناغ] را باختی!
مرد چون این سخن شنید کلید بینداخت و گفت لعنت خدا بر زن شیطان! چطور مرا به غضب آوردی؟ شیطان باید شاگردی تو کند و فکر کرد آن داستان ساخته و پرداخته آن زن بوده تا چناغ [جناغ] را ببرد و خاموش شد.
اما زن، بر سر دلداری آمده و داستان دیگری را گفت و روغن غازی به ریش شوهر مالید که تا داستان مهمان از ذهن او خارج شود .
بعد از آن نان آورده و باهم خوردند و لحظه دیگر به صحبت نشستند. سپس شوهر را به حمام فرستاده و قفل صندوق را بگشوده و آن مرد را بیرون آورد، شربتی برایش داد و گفت: ای برادر هر چند تو مرد عاقلی هستی، اما پیش من هیچ نیستی! اکنون بر عقل خود مغرور مباش و به علم خود مناز. تو که زنان را در نظر نمی آوردی و آنان را ناقص عقل دیده و می دانستی، خود را در مکر زنان گرفتار کردی و دیدی چگونه تو را در جوال کردم.
مرد گفت: حقا که شیطان شاگردی تو را نتواند.
زن گفت: دیدی آنچه میان من و تو گذشته بود همه را به شوهر خود گفتم و تو را باز از مرگ خلاص کردم. پس بدان که هیچ مردی زن را محافظت نتواند کرد اگر از ترس خدا نباشد هر چه خواهند کنند! و برو دنبال علم شرعی بگرد و این کار را رها کن، همین ضرب المثل برای تو کافی است که: مکر زن ابلیس دید، بر زمین بینی کشید.
گویند آن مرد کتاب خویش را با آب شسته و به دستور آن زن در پی علوم شرعی رفت.
--------------
پی نوشت:
از کتاب جامع التمثیل، که کتابی درباره تمثیلها و حکایتها، به ویژه حکایت های امثال، به فارسی، تألیف محمد حبله رودی، ادیب و نویسنده قرن یازدهم می باشد. سبک جامع التمثیل مانند سخن موعظه گویان و اهل منبر است و مؤلف در جای جای کتاب با استفاده از حکایتها و تمثیل ها، خواننده را موعظه کرده است.

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد
دعوت به عضویت در کانال تلگرام برای خواندن شعرهای زیبا و عاشقانه، در کانال تلگرام "ادبستان شعر عاشقانه" عضو شوید.
هر صبح، چند بیت شعر عاشقانه؛ همراه با عکس و تابلوهای نقاشی نفیس.

جهت مشاهده کانال روی لینک زیر کلیک کنید:

کانال تلگرام ادبستان شعر عاشقانه


یا در تلگرام آدرس زیر را جستجو نمایید:

@adabestan_shere_asheghaneh

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨۴٠ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : شنبه ۱۴۰۳/۰۲/۰۸
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
جایزه میوه فروش به خاطر نیکی و دادن پرتقال به قاتل
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی