عکس مونتاژ شده و رنگی از پسر بچه ایی که تیر و کمان پلاستیکی در دست دارد. در تصویر پسرک تیر در کام گذاشته و کمان را کشیده

داستان شماره ۵٧٢ : تیرکمان و مادر بزرگی که همه چیز را دیده بود

داستان پندآموز در باره اینکه خدا همه رفتارهای ما را می بیند، خدا پشت پنجره ایستاده!

داستان خدا پشت پنجره ایستاده! یا داستان تیرکمان و مادر بزرگی که همه چیز را دیده بود:
جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی، برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت.
جانی وحشت زده شد. لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش سالی، همه چیزو دیده، ولی حرفی نزد.
مادربزرگ به سالی گفت توی شستن ظرفها کمکم کن.
سالی گفت: ولی مامان بزرگ! جانی بهم گفته که می خواد تو کارای آشپزخونه کمکت کنه.
و زیر لبی به جانی گفت: اردکه رو یادت میاد؟
و بنابراین جانی به ناچار ظرفا رو شست!
بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که می خواد بچه ها رو ببره ماهیگیری ولی مادربزرگ گفت: متاسفانه من برای درست کردن شام به کمک سالی احتیاج دارم.

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

کسانی که می توانند بی هیچ توقعی دوست داشته باشند و مهربانی را مانند رایحه گلی خوشبو پراکنده کنند، موهبتِ عاشق شدن را دارند و گذر از سختی ها برایشان آسان تر است.

thin-seperator.png

سالی لبخندی زد و گفت: نگران نباشید چون جانی به من گفته می خواد کمکت کنه.
و زیر لبی به جانی گفت: اردکه رو یادت میاد؟
اون روز سالی رفت ماهیگیری، اما جانی تو درست کردن شام کمک کرد.
چند روزی به همین منوال گذشت و جانی مجبور بود علاوه بر کارای خودش کارای سالی رو هم انجام بده. تا اینکه نتونست تحمل کنه و رفت پیش مادربزرگش و همه چیز رو بهش اعتراف کرد.
مادربزرگ لبخندی زد و اونو در آغوش گرفت و گفت: عزیزدلم میدونم چی شده. من اون موقع کنارپنجره بودم و همه چیزو دیدم اما چون خیلی دوستت دارم بخشیدمت. من فقط می خواستم ببینم تا کی می خوای به سالی اجازه بدی به خاطر یه اشتباه تو رو در خدمت خودش بگیره!

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد
دعوت به عضویت در کانال تلگرام برای خواندن شعرهای زیبا و عاشقانه، در کانال تلگرام "ادبستان شعر عاشقانه" عضو شوید.
هر صبح، چند بیت شعر عاشقانه؛ همراه با عکس و تابلوهای نقاشی نفیس.

جهت مشاهده کانال روی لینک زیر کلیک کنید:

کانال تلگرام ادبستان شعر عاشقانه


یا در تلگرام آدرس زیر را جستجو نمایید:

@adabestan_shere_asheghaneh

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨۴١ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : دوشنبه ۱۴۰۳/۰۲/۱۷
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
ایمیل و آبدارچی در شرکت مایکروسافت
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی