می جویمت، به نام و نشانی که نیستی
دیرآشنای من، تو همانی، که نیستی
نزدیکتر ز تو به توام، این عجب که تو
دور از منی و خویش ندانی، که نیستی
می جویمت به باغ خیال و گمان و وهم
در کوچه های دل، به گمانی که نیستی
شبگرد کوچه های خیالم، به جستجو
آیم به آن محل و نشانی، که نیستی
طبع غزل سرایی من، لال می شود
در بین واژه ها و بیانی، که نیستی
سرشارم از خیال سرودن، اگر چه باز
تو باعث همین هیجانی، که نیستی
احوال من نپرس، که اقرار می کنم
حالم بد است، مثل زمانی که نیستی
قیصر امین پور