نازت ای دلبر خوش چهره! کشیدن دارد
جرعه جرعه لب لعل تو، چشیدن دارد
خبرت هست که در موقع دیدار، دلم،
واندر این سینه، چه سان شوق تپیدن دارد؟
می رسی ناز و خرامان، ز برم می گذری
می خرم ناز تو، این ناز خریدن دارد
بارها قصۀ عشق تو، مکرر گفتم
باز هم گویم اگر، لطفِ شنیدن دارد
کاش می شد که بچینم گل لبخندت را
آخر این غنچۀ لبخند تو چیدن دارد
تا شدم محو تماشا، دلم از دستم رفت
دل سپردن به تو، از خویش بریدن دارد
کاتبا ! دست من و دامن آن سرو بلند
آخرِ عشق، به معشوقه رسیدن دارد
کاتب زنجانی