داستان کریم شیره ایی دلقک مشهور دربار ناصرالدین شاه
کریم شیره ای یکی از مشهورترین دلقک های دوره قاجار، مردی بلندقد و لاغر اندام بود که لباسی عجیب و رنگارنگ می پوشید و بر خری کوچک با دست و پایی کوتاه سوار می شد. با این که جثه ای کوچک و شغلی پست داشت، انسانی دارای علو طبع، با گذشت، فداکار، دلسوز و مردم نواز بود. وی با رک گویی و سرعت انتقال حیرت انگیز و سخنان نیشدار و ابتکاری خویش در عین حال که خاطر شاه را خرسند می کرد گاهی نیز رفع ظلم از مظلومی می کرد و سبب خجلت ظالمی را فراهم می ساخت.
او از رعایت ادب به شاه و مقربان درگاه و شاهزادگان معاف بود و اجازه داشت هر موقع، در هر کجا، نسبت به هر کس، هرچه دلش می خواهد بگوید. در زمان خفقان سیاسی ناصرالدین شاه، کریم شیره ای با ایهام و کنایه و با شدیدترین عبارات و الفاظ طنزآمیز از سفرهای شاه قاجار (که در آن زمان هزینه های زیادی را در پی داشت) انتقاد می کرد و باعث شادی شاهزادگان و درباریان و شخص شاه می شد. محبوبیتش نزد شاه باعث شد که زمانی که وی درگذشت سه روز عزای عمومی اعلام شود!
کریم قبل از این که به تهران بیاید و به دربار راه پیدا کند در اصفهان به دلیل متلک های نیشدار و گزنده به کریم پشه معروف بود و همه مردم او را با این لقب می شناختند و با شیرین کاری ها و متلک هایش آشنایی داشتند. برخی معتقدند وجه تسمیه واژه شیره ای در ادامه نام وی به این علت است که او قبل از ورود به تهران به امر تهیه و فروش شیره انگور اشتغال داشته است؛ و برخی نیز بر این اعتقادند، چون او همیشه چرت می زده و وانمود می کرده شیره ای است و از این عمل در شیرین کاری هایش کمال بهره را می برده است، به او چسبیده باشد.
اولین شبی که کریم به تهران وارد شد، چون با جایی آشنایی نداشت پس از مدتی سرگردانی وارد منزلی شد که جشن عروسی در آن برپا بود و چون محلی برای نشستن نیافت در میان مطرب ها نشست و در پاسخ به پرسش صاحبخانه از نام و نشانش خود را دلقکی که برای پیدا کردن کار به تهران آمده معرفی کرد. او سپس توسط سرپرست همان دسته مطرب هایی که در برخورد اول با آن ها مواجه شده بود به مجالس جشن راه یافت و با شیرین کاری ها و لطیفه هایش موجبات خوشی و سرگرمی مردم را فراهم می کرد.
کریم بدین سان مشهور شد و ناصرالدین شاه که وصفش را شنید او را به نزد خود خواند و کریم شیره ای دلقک مخصوص شاه شد. او مردی باهوش و موقع شناس بود و هر حرفی را به جای خود می زد، با شوخی در موقعیتی مناسب گره کار گرفتاران را در نزد ناصرالدین شاه رفع و رجوع می کرد و در ازای این خدمت مزدی نیز می گرفت و مثل خر کریم را نعل کردن نیز از این نوع فعالیت های کریم شیره ای نشات گرفته است.
از جمله کار های او می توان به نمایشنامه کریم نمایش می دهد اشاره داشت که حکایت از هنر عجیب و قدرت خلاقه و شهامت این مرد در بیان حقایق دارد. نمایشنامه بقال بازی در حضور که در هر شب عید نوروز و مصادف با روز تولد ناصرالدین شاه برگزار می شد نمونه ای دیگر از کار های کریم شیره ای است. ناصرالدین شاه لقب دوشاب الملک را ضمن اجرای نمایش نامه بقال در حضور به علت مهارت کریم در مسخره کردن صاحبان لقب و عنوان به او داد.
حکایتی از کریم شیره ای: همه مردم طبیب اند
ناصرالدین شاه هفته ایی یک بار اطباء و شعرا را به حضور می طلبید و در روز شرفیابی قبل از اینکه شاه به سر سفره برود اطباء به ترتیب مقام و مرتبه خویش در یک طرف صف می بستند و با احترام کامل می ایستادند.
در رأس همه تولوزان فرانسوی؛ حکیم باشی مخصوص شاه؛ می ایستاد بعد زیردست او فیلسوف الدوله، لقمان الملک، ملک الاطباء، فخرالاطباء، شیخ الاطباء، حکیم شمس المعالی و دیگران قرار می گرفتند، البته بعداً دکتر شیندر و دکتر فوریه هم به این جمع اضافه شدند.
وقتی احوالپرسی شاه از یکایک اطباء تمام می شد به سر میز غذا می رفت و دست خود را به سوی حکیم باشی تولوزان دراز می کرد، حکیم باشی نیز با احترام تمام نبض ملوکانه را می گرفت و پس از اندکی تأمل شروع به بیان چنین کلماتی می کرد: تپش نبض بسیار منظم و عالی و جای هیچگونه نگرانی نیست. آنگاه به جای خویش قرار می گرفت و بعد به ترتیب دیگران پیش می آمدند و پس از بوسیدن دست قبله عالم و معاینه نبض حضرت شهریاری شعری یا سخنی مناسب بر صحت مزاج و قوت بنیه شاهانه بیان می داشتند و به محل خود بر می گشتند.
بعد از این کار شاه به صرف غذا می پرداخت و در حال تناول غذا با خوردن هر لقمه و با پیش کشیدن هر غذای تازه، سوالاتی از یک یک دکترها می نمود. مخاطب نیز شرحی مبنی بر فایده ها و اثرات آن در بدن و تقویت بنیه بیان می داشت.
بهترین زندگی و معاش را کسی دارد که در پرتو معاش او معاش دیگران نیز به خوبی تأمین شود.
در یکی از این روزها که دکتر تولوزان شرف حضور داشت و کریم شیره ای هم شرفیاب بود ناصرالدین شاه در بین غذا از دکتر تولوزان پرسید: حکیم باشی، حالا چند پزشک در تهران داریم؟
دکتر تولوزان گفت: اگر اجازه بفرمایید بررسی کرده جریان را بعداً به عرض می رسانم.
کریم شیره ای بی مقدمه به میان حرف شاه و دکتر تولوزان پرید و گفت: قربان فرنگی ها هیچ وقت به ما راست نمیگن! اگه مایل باشید بنده عرض می کنم.
ناصرالدین شاه پرسید تو از کجا می دانی؟
کریم شیره ای خنده کوتاهی کرد و گفت: بَه! اختیار دارید قربان، اگر بنده که زاییده این مملکت می باشم ندونم، می خواهید این حکیم باشی خِنگ خارجی بدونه!
ناصرالدین شاه پرسید خوب چند نفرند؟
کریم شیره ای گفت: طبق آمار و ارقام صحیحی که با همکاری مادر بچه ها بدست آورده ام، اعداد حکیم هایی که توی تهرون هستند سیصد هزار نفرند!
ناصرالدین شاه که انتظار نداشت در مقابل پرسش جدی خود، جواب مسخره ای دریافت کند با عصبانیت فریاد زد: مردکه نفهم! همه آمار شهر سیصد هزار نفر است. چطور ما سیصد هزار نفر پزشک داریم؟
کریم شیره ای گفت: اگر باور ندارید حاضرم شرط ببندم! من جلوی همین آقایون دکترها و مستوفیان و بزرگان و جناب صدراعظم به شما ثابت می کنم که همه تهرون دکترند!
اگر شرط را بردم هرچه میل مبارک بود به من بدهید و اگر هم باختم دستور بفرمایید سر مرا بِبُرند!
ناصرالدین شاه که از سرسختی کریم شیره ای به تنگ آمده بود گفت: برو گمشو و اینقدر یاوه مگو.
کریم شیره ای گفت: می روم قربان.
و بعد در حالیکه مجلس را ترک می کرد، روی به ناصرالدین شاه کرد و گفت: بالاخره آن روز می رسد که بفهمید یاوه نمی گویم و شرط را می برم !
مدتی از این جریان گذشت. یک روز که ناصرالدین شاه سر دماغ بود و با صدراعظم و عده ای از رجال در باغ مصفای یکی از کاخ های سلطنتی قدم می زد، یک مرتبه به فکر کریم شیره ای افتاد و روی به یکی از اطرفیان کرد و پرسید: کریم کجاست، پیدایش نیست؟
طرف تعظیمی کرد و گفت: قربان خاک پایت گردم، یک ساعتی است دیر کرده است.
ناصرالدین شاه گفت: مگر به او نگفته اید در چه ساعتی حاضر باشد؟
مخاطب بار دیگر جلوی شاه خم شد و گفت: اعلیحضرتا، همانطوری که مستحضرید کریم همیشه سر وقت خدمت می رسد ولی این بار اندکی دیر کرده است، هیچکس هم از علت غیبت بی دلیل او آگاهی ندارد.
ناصرالدین شاه گفت دو نفر از فراشان را هم اکنون به دنبالش بفرستید و هر کجا و در هر حال که هست او را به خدمت بیاورید.
فراش ها با عجله از در باغ بیرون رفتند و به سرعت خود را به خانه کریم شیره ای رسانیدند و بدون اینکه منتظر اجازه ای شوند یک راست وارد اتاق او شدند ولی در آنجا با کمال حیرت دیدند که مرد مسخره شوخ و بذله گوی دربار با سر و کله بسته ناله کنان عازم شرفیابی است.
پرسیدند چی شده کریم خان؟
چرا سر و کله ات را بسته ای؟
کریم شیره ای آرام سرش را تکان داد و گفت: هیچی نگید پدرم در اومده، این دندون پیر منو در آورده.
فراش ها از آنجا که عجله داشتند و می خواستند کریم را هرچه زودتر به خدمت شاه ببرند به او گفتند: عیبی نداره، یه خورده آرد پای دندونت بکن و زود بیا بریم که اعلیحضرت بی صبرانه منتظره تو رو ببینه وقتی خدمت رسیدی خودت به هر ترتیب که شده اجازه استراحت بگیر و برگرد.
نیم ساعت بعد کریم شیره ای با آن وضع مضحک به نزد شاه رسید و در حالی که همچنان ناله می کرد و با حرکات مسخره آمیز خود موجبات خنده شاه و اطرافیان را فراهم ساخته بود تعظیمی کرد و در مقابل ناصرالدین شاه ایستاد.
ناصرالدین شاه با دیدن کریم با آن شکل و شمایل لبخندی زد و پرسید: کریم چی شده؟ این چه سر و وضعی است که برای خود درست کرده ای؟
کریم شیره ای سرش را خم کرد و با حال زاری گفت: پدرم دراومده تازه شما می پرسید چی شده!
ناصرالدین شاه خنده ای کرد و گفت: مثل اینکه دندانت درد می کند!
کریم شیره ای سرش را در میان دو دست گرفت و مانند اشخاص مارگزیده به خود پیچید و گفت: آخ، آخ ، امان از دست این دندون درد که منو کشت، قربان از دیشب تا بحال دندونم درد میکنه و یک آن راحتم نمی گذاره.
ناصرالدین شاه گفت: اینکه دیگر ماتم نداشت، می خواستی یک داروی درد دندون پیدا کنی و بگذاری رویش، بعلاوه این همه دکتر اینجاست، به هر کدام که مراجعه می کردی بالاخره با دارویی خوبت می کردند.
کریم شیره ای گفت: قبله عالم گفتید دارو و کردید کبابم! دیشب وقتی دندونم درد گرفت زنم گفت، باد سرده! با گل گاوزبون بخور بده خوب میشه. صغرا سلطان آبجیم گفت باد قهره است سنگ قهره بساب و بمال به دندونت! گل گاوزبون خوردم و سنگ قهره رو ساییدم و به دندونم مالیدم ولی نتیجه ای نبخشید.
صبح اول وقت آلو فروش نطنزی اومد دم در خونه مون و با دیدن وضع و حال من گفت، باد گرمه آب زرشک بخور خوردم، فایده ای نکرد، داشتم میومدم پیش حکیم باشی شما که فراشها رسیدند و به زور یک مشت آرد پای دندونم کردند ولی دردش ساکت نشد.
گدای سرکوچه مون وقتی فهمید دندونم درد میکنه گفت دود پشکل ماچه الاغ بهش بدید ، اومدیم جلوتر شیخ رضا عطار مقداری علف از تو قوطی درآورد و کرد توی دهن من، باز دردش واینستاد. در این وقت به رئیس قراول ها رسیدم که گفت بریم قراول خانه یه پک تریاک بکش خوب میشه! رفتیم جای شما خالی چند پکی هم به وافور زدیم. راستی که چه بوئی می داد، انگار بوی نسیم بهشت بود! خودمونیم اونم اثری نکرد!
همه از شنیدن این ماجرای مضحک به خنده درآمده بودند.
در این بین ناصرالدین شاه روی به کریم کرد و گفت: به جای این مزخرفات می خواستی قدری اسطوخودوس دم کنی و اول بخور بدی، بعد یک استکان آن را با نبات بخوری.
وقتی صحبت شاه به اینجا رسید، کریم شیره ای ناگهان در مقابل چشمان متعجب حاضران بشکنی زد و گفت: همینش باقی کار بود که به حمدالله شرط را بردم.
ناصرالدین شاه حیرت زده پرسید. چه شرطی؟
کریم شیره ای پیروزمندانه تمام پارچه هایی را که به دور سر و کله خود پیچیده بود باز کرد و گفت:
عرض نکردم که در این مملکت و این شهر همه مردم دکترند. حالا شما هم که شاه مملکتید میگویید اوستا قدوس (اسطوخودوس) را دم کرده و بخور بده. اختیار دارید قربان بخور دادن دیگه از ما گذشته.
ناصرالدین شاه خندید و گفت : قرم دنگ[1] پس تمام این حرف ها برای این بود که بگویی از شاه تا گدا همه طبیب اند؟
کریم شیره ای گفت: تازه رسیدی به حرف مخلص.
ناصرالدین شاه گفت: بسیار خوب قبول کردم شرط را بردی، حال می گویم یک جُل تازی[2] برایت بیاورند!
حاضران بر اثر شنیدن سخن ناصرالدین شاه به شدت خندیدند.
ولی کریم شیره ای خود را نباخت و نگاهی شیطنت آمیز به جمع انداخت. بار دیگر به ناصرالدین شاه نگریست و گفت :
قربان استغفرالله، من هنوز لیاقت آن را پیدا نکرده ام که تن پوش مبارک را خلعت بگیرم!
درباریان با شنیدن متلک عمیق کریم شیره ای در دل گفتند: شاه این شوخی را دیگر تحمل نکرده و یک گوشمالی سختی به کریم خواهد داد.
ولی بر خلاف تصور آنها، پس از گذشت چند لحظه پرهیجان، ناصرالدین شاه خنده کنان گفت: حق با کریم است و آنگاه چند اشرفی از جیب در آورد و به کریم داد.
------------
پی نوشت:
1. برای پوشاندن و نگفتن کلمه زشت، از این کلمه جایگزین استفاده می کنند
2. لباس و تن پوشی برای سگ
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.