داستان شتر و موش در مثنوی معنوی و درس مدیریت : موشی افسار شتری را گرفت و به راه افتاد. شتر به دلیل طبع آرامی که دارد با وی همراه شد ولی در باطن منتظر فرصتی بود تا خطای موش را به وی گوش زد کند. این دو به راه ادامه دادند تا به کنار رودخانه ای رسیدند. موش از حرکت باز ایستاد.
شتر از او پرسید که: چرا ایستاده ای تو رهبر و پیشاهنگ من هستی؟
موش گفت: این رودخانه خیلی عمیق است.
شتر پایش را در آب نهاد و رو به موش گفت: عمق این آب فقط تا زانوست.
موش گفت: میان زانوی من و زانوی تو فرق بسیار است.
شتر پاسخ داد: تو نیز از این پس رهبری موشانی چون خود را بر عهده گیر.
چون پیمبر نیستی پس رو به راه
تا رسی از چاه روزی سوی جاه
تو رعیت باش چون سلطان نه ای
خود مران چون مرد کشتیبان نه ای
داستان دیگری با همین مضمون در سایت پندآموز وجود دارد. آن را در ذیل داستانهای پیشنهادی که در ادامه این داستان آمده، بیابید
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.