موقع ناهار بود و توماس بیشتر از یک دلار در جیب نداشت و باید هر چه زودتر به یک شرکتی برای انجام دادن کاری مراجعه می کرد. تصمیم گرفت با همان یک دلاری که در جیب دارد ناهار ارزان قیمتی خورده و راهی شرکت شود. چند رستوران گران قیمت را رد کرد تا به رستورانی رسید که روی در آن نوشته شده بود: ناهار همراه نوشیدنی فقط یک دلار.
توماس معطل نکرد، داخل رستوران شد و یک پرس اسپاگتی و یک نوشابه برداشت و سر میز نشست. گارسون برایش دو نوع سوپ، سالاد، سیب زمینی سرخ کرده، نوشابه اضافه، بستنی و دو نوع دسر آورد و به اعتراض توماس توجهی نکرد که گفت: ولی من این غذاها رو سفارش ندادم!
گارسون که رفت توماس شانه ای بالا انداخت و با خودش گفت: خودشان می فهمند که من نخوردم!
اما توماس موقعی فهمید که این شیوه آن رستوران برای کلاهبرداری است که رفت جلو صندوق و متصدی رستوران پول همه غذاها رو حساب کرد و گفت: میشه ۱۵ دلار و ۱۰ سنت.
زندگی آن چه زیسته ایم نیست؛ بلکه همان چیزی است که در خاطرمان مانده! همان که به یاد می آوریم تا روایت کنیم
توماس معترض شد: ولی من هیچ کدوم رو نخوردم!
صندوقدار پاسخ داد: ما آوردیم، می خواستین بخورین!
توماس سری تکان داد و یک سکه ۱۰ سنتی روی پیشخوان گذاشت و وقتی صندوقدار اعتراض کرد، گفت: من مشاوری هستم که بابت یک ساعت مشاوره ۱۵ دلار می گیرم و این هم ۱۰ سنت مابقی پول غذا!
صندوقدار گفت: ولی ما که مشاوره نخواستیم!
توماس پاسخ داد: من که اینجا بودم! می خواستین مشاوره بگیرین!
و سپس به آرامی از رستوران خارج شد.
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.