روزی یکی از ماموران اداره مالیات در آمریکا متوجه می شود که پیرمردی، گردش مالی بسیار بالا و زندگی اشرافی دارد ولی هیچ مالیاتی پرداخت نمی کند! بنابراین مامور اداره مالیات تصمیم می گیرد تا این پدربزرگ پیر را حسابرسی کند و لذا با فرستادن احضاریه ای، او را به اداره مالیات فرا می خواند. حسابرس اداره مالیات شگفت زده می شود هنگامی که می بیند پدربزرگ به همراه وکیلش به اداره آمدند.
حسابرس می گوید: خوب آقا! شما زندگی بسیار لوکس و فوق العاده ای دارید ولی شغل تمام وقتی هم ندارید و می گویید که از راه شرط بندی این پولها را بدست آورده اید. البته اداره مالیات این موضوع را باور ندارد.
پدربزرگ پاسخ می دهد: من یک شرط بند ماهری هستم. آیا حاضرید آن را با یک نمایش کوچک ثابت کنم؟
حسابرس فکری می کند و پاسخ می دهد اشکال ندارد.
پدربزرگ می گوید، با شما هزار دلار شرط می بندم که چشم خودم را گاز بگیرم. حسابرس یک لحظه فکر می کند و می گوید: شرط قبول است.
پدر بزرگ چشم شیشه ای خود را در می آورد و آن را گاز می گیرد!
حسابرس چانه اش از شگفتی می افتد.
پدربزرگ می گوید، حالا با شما دو هزار دلار شرط می بندم که می توانم چشم دیگرم را هم گاز بگیرم. حالا که حسابرس می داند پدر بزرگ نمی تواند از هر دو چشم نابینا باشد، فوری شرط را می پذیرد. پدربزرگ دندان های مصنوعی اش را درمی آورد و چشم بینای دیگرش را گاز می گیرد!
حسابرس همانطور که در شگفتی بود، بسیار ناراحت است که الکی سه هزار دلار به این پیرمرد باخته است و وکیل این آقا هم شاهد ماجرا است. دراین زمان بسیار ناراحت و اعصابش خط خطی است.

اگر با خونسردی گناهان کوچک را مرتکب شدیم، روزی می رسد که بدترین گناهان را هم بدون خجالت و پشیمانی مرتکب می شوبم.

پدربزرگ می گوید: ناراحت نشو! می خواهی دو برابر بکنی تا بی حساب بشویم، شش هزار دلار با شما شرط می بندم که این سوی میز شما بایستم و از اینجا به آن سبد آشغال ادرار کنم، بدون اینکه قطره ای به زمین بین این دو، بریزد.
حالا حسابرس که دو بار سوخته و شرط را باخته، بسیار محتاط است و با دقت نگاه می کند تا تصمیم بگیرد. ولی امکان ندارد این پیرمرد بتواند چنین هنری را از خود نشان بدهد، بنابراین می پذیرد.
پدربزرگ در کنار میز تحریر می ایستد و زیپ شلوار را باز می کند ولی با وجود اینکه با فشار لازم کار را انجام می دهد ولی نمی تواند جریان را به سبد آشغال در آن طرف میز برساند و بنابراین تمام میز حسابرس را حسابی آلوده، کثیف و مرطوب می کند.
حسابرس از خوشحالی نمی تواند در پوست خود بگنجد و با خود می گوید دو زخم باخت را به یک پیروزی بزرگ، مبدل کردم.
ولی وکیل پدربزرگ را می بیند که سرش را میان دستهایش گرفته و ناراحت است! می پرسد: شما حالتان خوب است؟
وکیل پاسخ می دهد: نه... واقعا نه! امروز بامدادان هنگامی که پدربزرگ به من گفت به منظور حسابرسی احضاریه دریافت داشته، با من 25 هزار دلار شرط بست که به اینجا خواهد آمد و به سرتاسر میز تحریر شما ادرار خواهد کرد و با اینکارش، شما بسیار هم خوشحال خواهید بود!
هشدار : سر به سر پیرمردان و پیرزنان نگذارید که پشیمانی به بار می آورد!
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.