عکس نقاشی یک پسر بچه روی دوچرخه آبی رنگ و یک دختر بچه روی دوچرخه قرمز رنگ. در تصویر هر دو در یک جاده سرسبز و لابلای درختان در حال پدال زدن و دوچرخه سواری هستند. پسرک کلاه بر سر و دخترک روسری دارد

داستان شماره ۵۴٠ : نامه یک کودک به خدا: پسری که دوچرخه برای تولد می خواست (طنز)

داستان طنز پسرکی که دوچرخه می خواست و به خدا نامه نوشت ولی خبری نشد و سرانجام... داستان را بخوانید
thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

اگر با خونسردی گناهان کوچک را مرتکب شدیم، روزی می رسد که بدترین گناهان را هم بدون خجالت و پشیمانی مرتکب می شوبم.

thin-seperator.png

بابی به مامانش گفت: من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده. حالا نامه یک کودک به خدا:
نامه شماره یک:
سلام خدای عزیز اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی. دوستدار تو - بابی.
بابی کمی فکر کرد که او پسر خوبی نیست! و دید که این نامه چون دروغه، کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمیاد. برای همین نامه رو پاره کرد.
نامه شماره دو:
سلام خدا، اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده - بابی.
اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پاره اش کرد.
نامه شماره سه:
سلام خدا، اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم - بابی.
بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پاره اش کرد.
تو فکر فرو رفت. رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا.
مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو، ولی قبل از شام خونه باش.
بابی رفت کلیسا. یه کمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مریم مقدس رو دزدید و از کلیسا فرار کرد.
بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.
نامه شماره چهار:
سلام خدا مامانت پیش منه! اگه می خواهیش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
داستان مشابه دیگری در این باره در سایت پندآموز است که می توانید در فهرست داستانهای پیشنهادی آن را بیابید.

اگر این داستان را پسندید، با کلیک بر روی علامت دست، آن را لایک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


برچسب داستان: داستانهای طنز

داستانهای مرتبط پیشنهادی :

(انتخاب و پیشنهاد داستان های مرتبط، به صورت خودکار از طرف سامانه انجام می شود)
نامه به خدا: نامه نظرعلی طالقانی در موزه گلستان
نامه‌ای پیرزن به خدا و کمک کارکنان پست (طنز)
داستان فرشته بیکار و شکرگزاری به درگاه خداوند
ملاقات امیلی با خداوند

نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پندآموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨٠۵ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : جمعه ۱۴۰۲/۰۷/۰۷
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
داستان ایثار پلیکان و جوجه های قدرناشناس
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی