ضرب المثلی در زبان فارسی وجود دارد که می گوید: «وقتی مورچه بال در میاره وقت مرگشه» یا به صورت «موری که بال در آورد، نشانه زوالش است» این ضرب المثل به این معنی است که وقتی مورچه بال در می آورد، نشانه نزدیک شدن به پایان زندگی اش و زوال و نابودی اوست چرا که پرواز می کند و شکار می شود.
در این ضرب المثل نکته ظریفی نهفته شده است. گاهی انسان از نداشتن بعضی امکانات شکایت می کند، در حالی که حکمت خداوندی ایجاب کرده که این چنین باشد و اگر این چنین نبود و او برخورداری از آن امکانات می شد چه بسا باعث نابودی او می گردید.
مورچه در روی زمین آهسته راه می رود و دشمنی هم ندارد، فکر می کند که اگر می توانست پرواز کند به تمام آرزویش رسیده است، ولی خبر ندارد که اگر این بال و پر را می داشت در آسمان طعمه پرندگان می شد و بلای جانش می گشت.
انسان همیشه دل در گرو نداشته های خود دارد ولی اگر خوب دقت کند متوجه می شود که اگر او برخوردار از آن نعمتها بود نخواهد توانست به کمال مورد نظر خداوند نایل گردد. ما همیشه یک روی سکه را نگاه می کنیم و از آن طرف سکه خبر نداریم، لذا انسان باید همیشه بگوید: خدایا خیر دنیا و آخرت را به من بده.
داستان ثعلبة بن حاطب انصاری
ثعلبه بن حاطب انصاری مرد فقیری بود و مرتب به مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می آمد و اصرار داشت که پیامبر در حقش دعا کند تا خداوند مال فراوانی به او بدهد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: مقدار کمی که حقش را بتوانی ادا کنی، بهتر از مقدار زیادی است که توانایی ادای حقش را نداشته باشی. آیا بهتر نیست که تو به پیامبر خدا تأسّی کنی و با حداقل امکانات بسازی؟

ﻣﺮﺍ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﭘﯿﺮ ﮐﺮﺩ، ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺭﺥ نداد
ولی ثعلبه دست بردار نبود و سرانجام به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد: به خدایی که تو را به حق فرستاده سوگند یاد می کنم، اگر خداوند ثروتی به من عنایت کند تمام حقوق آن را می پردازم.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای او دعا کرد. چیزی نگذشت که طبق یک روایتی پسر عمومی ثروتمندی داشت که از دنیا رفت و ثروت سرشاری برای او باقی گذاشت و یا طبق روایت دیگری گوسفندی خرید و گوسفند زاد و ولد کرد، آن چنان که نگهداری آنها در مدینه ممکن نبود، ناچار به آبادی های اطراف مدینه روی آورد و آن چنان مشغول و سرگرم زندگی مادی شد که در جماعت و حتی نماز جمعه نیز شرکت نمی کرد.
پس از مدتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور جمع آوری زکات را نزد او فرستاد، تا زکات اموال او را بگیرد، ولی این مرد کم ظرفیت و تازه به نوا رسیده و بخیل، از پرداحت حق الهی خودداری کرد، و نه تنها خودداری کرد، بلکه به اصل تشریع این حکم نیز اعتراض نمود و گفت: این حکم برادر «جزیه» است! ما مسلمان شدیم که از پرداخت جزیه معاف باشیم و با پرداخت زکات، چه فرقی میان ما و غیر مسلمانان باقی می ماند؟
هنگامی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سخن او را شنید فرمود: وای بر ثعلبه، ای وای بر ثعلبه!
به همین جهت خداوند به اندازه ظرفیت افراد به آنها عطا می کند.
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.