عکس تابلو نقاشی رنگی از حافظ شاعر و مقبره یا تصویر آرامگاه خواجه حافظ شیرازی

داستان شماره ٨٢٢ : شوخی با حافظ: فال شش دختر و پاسخ شعر خواجه حافظ شیرازی

خاطره جالب از شش دختر که با حافظ شوخی کرده و یک فال باهم گرفتند و خواجه شیراز پاسخی درخور داد

این داستان در دو روایت مختلف آمده است:
روایت اول:
آورده اند که شش تن از خواتین معزز شیراز بی بی فلان و خاتون بهمان و بیگم بیسار و خانم تک پنهان که با هم عقد خواهری و احوال کاف سین ددری و طاباقاف سعتری داشتند و در شهر به سته حسناء یا حسان سته یعنی زیبایان ششگانه معروف بودند، و هر یک مزیتی خاص داشتند: از مال و منال و کمال و جمال و دلال و جلال، روزی بر سر مزار حافظ انجمنی کرده بودند. خوش می گذراندند، از هر دری سخن می راندند و بی عاری و لوندی می کردند.
عاقبت گفتگوشان به اینجا رسید که اگر حافظ زنده می بود کدامیک از ما را با مزیتی که داریم، بیشتر می پسندید و بر می گزید! در این باب چنان که خصلت این جنس است، پر حرفی ها کردند. سرانجام یکی از ایشان گفت: اگر در این داوری خود خواجه را به داوری طلبیم، بهتر است.
چنین کردند. فالی از دیوان گزارشگر رازهای نهان گرفتند، چنین آمد:

شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم

شهری ست پر کرشمه و خوبان ز شش جهت
دستم تهی ست ور نه خریدار هر ششم

بر گرفته از : حریم سایه های سبز
مهدی اخوان ثالث (م. امید)

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

آنان که تاریخ را به یاد نسپارند، محکوم به تکرار آن هستند.

thin-seperator.png

داستان فال شش دختر از زبان روای دیگر
سالها پیش طی سفری که به شیراز داشتم دو سه روزی درشیراز بودم قبل از هر چیز به زیارت بارگاه ملکوتی حافظ شتافتم. پس از زیارت و اهدای فاتحه؛ پیرمردی که روی پله ها نشسته و با دیوانی که در دست داشت برای مشتاقان خواجه درقبال 50 ریال فال می گرفت؛ نظرم را به خود جلب کرد. صبر کردم سرش خلوت که شد. اجازه خواستم و در کنارش نشستم و از او خواستم اگر اشکالی ندارد از خودش و خاطراتش برایم تعریف کند.
او که کسوت دراویش و قلندران را داشت با سوز خاصی گفت: من از نوه نتیجه های خود خواجه حافظ شیرازی هستم. فامیلی خانوادگی ما هم حافظ است. کار من گرفتن فال دوستداران حافظ است. تنها حسرت من اینکه بعد از فوت من، از خانواده ما کسی نیست که کار من را ادامه بدهد. یک پسرم مهندس برق است و پسر دیگرم دبیر هنرستان های شیراز و اصلاً هیچکدام علاقه ای به این کار ندارند.
گفتم: من از مریدان جد شما هستم. از راه دوری آمده ام. دلم می خواهد یکی از شیرین ترین و به یاد ماندنی ترین خاطراتت را برایم بازگو کنی.
گفت: واللّه خاطره که زیاد دارم، ولی یک روز عصر، شش تا دختر دانشجوی دانشگاه پهلوی شیراز، پس از زیارت مقبره حافظ، پیش من آمدند گفتند: حاج آقا برای ما یک فال بگیر.
گفتم: یکی یکی نیت کنید تا بگیرم.
گفتند: نه نیت کردیم، شما یک فال بگیرید خوب است.
من پیش خودم گفتم شاید پول کافی ندارند. گفتم آخر نمی شود اگر پول هم ندهید من برای هر کدام شما یک فال می گیرم.
آنها قدری پچ پچ کردند، باز اصرار کردند که نه شما فقط یک فال به نیت همه ما بگیرید ممنون می شویم.
من به ناچارقبول کردم و دیوان را باز کرده و شروع کردم به خواندن غزل.
وقتی بیت هفتم را خواندم صدای خنده آنها فضای حافظیه را پرکرد.
وقتی علت خنده را از آنها سؤال کردم یکی از دخترها گفت حاج آقا! راستش را بخواهی ما باهم قرار گذاشتیم که بدانیم اگر حافظ الآن زنده بود با کدام یک ما ازدواج می کرد؟ وقتی این بیت غزل را خواندی خوشحال شدیم که حافظ نه تنها خوش مشرب بلکه ماشاالله خوش اشتها هم هست که خواهان هر شش نفر ما بود.
آنها به جای 50 ریال به من 500 ریال دادند و با شوخی و خنده از حافظیه دور شدند.
بیت هفتم غزل این بود:
شهری است پرکرشمه و حوران زشش جهت
چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم ...

 

متن غزل اصلی حافظ برای دوستان علاقمند

من دوستدارِ رویِ خوش و مویِ دلکَشَم
مَدهوشِ چَشمِ مست و مِیِ صافِ بی غَشَم

گفتی ز سِرِّ عهدِ ازل یک سخن بگو
آنگَه بگویمت که دو پیمانه دَر کَشَم

من آدمِ بهشتیَم اما در این سفر
حالی اسیرِ عشقِ جوانان مَه وَشَم

در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
اِسْتادِه ام چو شمع، مَتَرسان ز آتشم

شیراز معدنِ لبِ لَعل است و کانِ حُسن
من جوهریِّ مُفلِسَم، ایرا مُشَوَّشَم

از بس که چَشمِ مست در این شهر دیده ام
حقّا که مِی نمی خورم اکنون و سَرخوشم

شهریست پُر کِرشمهٔ حوران ز شِش جهت
چیزیم نیست وَر نه خریدارِ هر شِشَم

بخت ار مدد دهد که کَشَم رَخت سویِ دوست
گیسویِ حور گَرد فشاند ز مَفْرَشَم

حافظ عروسِ طَبعِ مرا جلوه آرزوست
آیینه ای ندارم از آن آه می کشم
-------------
پی نوشت:
شش جهت یعنی همه طرف ( چپ،راست،بالا،پایین،جلو و عقب)

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد
دعوت به عضویت در کانال تلگرام برای خواندن شعرهای زیبا و عاشقانه، در کانال تلگرام "ادبستان شعر عاشقانه" عضو شوید.
هر صبح، چند بیت شعر عاشقانه؛ همراه با عکس و تابلوهای نقاشی نفیس.

جهت مشاهده کانال روی لینک زیر کلیک کنید:

کانال تلگرام ادبستان شعر عاشقانه


یا در تلگرام آدرس زیر را جستجو نمایید:

@adabestan_shere_asheghaneh

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨۴١ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : پنجشنبه ۱۴۰۳/۰۲/۲۷
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
دگران کاشتند و ما خوردیم: انوشیروان، پیرمرد و کاشت درخت گردو
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی