عکس نقاشی رنگی جالب از یک کودک حلوا فروش. تصویر یک کودک که دستار بر سر بسته و طبقی از حلوا در بشقاب ها در دست دارد و به نظر می رسد که در حال پخش و نذری دادن است

داستان شماره ٨٩٠ : حکایت کودک حلوا فروش مشکل گشا از مثنوی مولوی

حکایت کودک حلوا فروش از مثنوی معنوی مولوی: داستان کودک حلوا فروشی که گریه اش مشکل گشا شد

شیخ احمد خضرویه از بزرگان مشایخ بود که کارش گرفتن وام از ثروتمندان و خرج آن برای فقرا بود، تا در بستر مرگ افتاد و چون طلبکاران و وامداران با خبر شدند هجوم آوردند تا طلب خود را؛ که چهارصد دینار بود؛ بستانند.
اما شیخ به جای پرداخت وام آنان در دنیای خیال خوش خویش سیر می کرد و این بی توجهی شیخ به طلب کاران، موجب ترشرویی و ناراحتی آنان می شد. تا اینکه صدای کودک حلوافروشی از کوچه رسید و شیخ به خدمتکارش دستور داد تا برود و همه حلوا را بخرد و خادم همه حلوا را به نیم دینار خرید و به دستور شیخ بین طلبکاران تقسیم کرد تا بخورند و مدتی از ترشرویی غافل شوند.
زمانی که ظرف حلوا خالی شد کودک حلوا فروش، پول حلوا را طلب کرد اما شیخ از پرداخت پول حلوا خودکاری کرد! کودک دائما التماس می کرد و شیخ از پرداخت بهای حلوا خودداری می نمود که موجب اعتراض بقیه طلبکاران شد که مال ما را خوردی بس نبود دیگر مال این کودک درمانده را چرا می خوری؟

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

معلم کسی است که بیشترین بهره را از درس ها می برد. معلم واقعی خود یک دانش آموز است

thin-seperator.png

مدتی گذشت و کودک همچنان گریه می کرد و بقیه طلبکاران ناامید و منتظر نشسته بودند که خادم با طبقی که در آن چهارصد دینار زر و نیم دینار دیگر قرار داشت آورد و گفت که این را یکی از کریمان فرستاده است!
طلبکاران با دیدن این طبخ پر از زر به عذر خواهی برخاسته و راز این کار را از شیخ جویا شدند که شیخ بصیر فرمود راز و سرّ این کار در این بود که دریای رحمت الهی به گریه کودک حلوا فروش موکول شده بود:

تا نگرید کودک حلوا فروش
بحر رحمت در نمی آید به جوش

از نظر مولانا دیدگان ما همچون کودک حلوا فروش است که برای جذب و جلب رحمت الهی باید آنها را بگریانیم تا قطرات اشک ما با لطف و نظر آن کریم یگانه، تکریم گردد و ارزش یابد و به اقیانوس رحمت الهی تبدیل شود و این اشک می تواند اشک ندامت یا اشک شوق و امید باشد اما هرچه که هست باید ناب و خالص باشد و از دل که جایگاه تجلی حق است، سرچشمه گرفته باشد:

گر همی خواهی که آن خلعت رسد
پس بگریان طفل دیده بر جسد

---------------
پی نوشت :
مطلب زیر در باره آخر عمر شیخ [وفات شیخ در زادگاهش بلخ اتفاق افتاده است]، از کتاب زینت المجالس مجدی است که در سال 1004 هجری قمری تالیف گردیده که در آن مبلغ وام هفتصد دینار ذکر شده است:
مدت عمر شیخ احمد خضرویه نود و پنج سال بود و هنگام وفات غریمان [طلبکاران] گرد او نشستند چه در آن وقت هفتصد دینار وام داشت احمد روی به آسمان کرده گفت الهی من جان خود را رهن وام این جماعت ساخته ام. تا حق ایشان به ایشان نرسد جان مرا قبض مفرمای. بعد از ساعتی شخصی حلقۀ بر در زده، آواز داد که ای غرمای [طلبکاران] شیخ بیائید و حق خود بستانید. قرض خواهان رفته حق خود را استیفا نمودند. آنگاه شیخ روی به قبله آورده، روح مبارک تسلیم کرد.

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨٩١ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : دوشنبه ۱۴۰۴/۰۸/۲۶
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
اثر رفتن به کلیسا بر روی خانم رزی (سبد تمیز)
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی