آخرین روز امتحان فارغ التحصیلی فرا رسیده بود. در یک دانشگاه معروف شرقی امریکا، دانشجویان فارغ التحصیل رشته ى مهندسی با هیجان و خوشحالی دور هم جمع شده بودند و درباره آخرین امتحان خود که چند دقیقه دیگر شروع می شد، صحبت می کردند. همه سرشار از اعتماد به نفس بودند و در انتظار جشن باشکوه بعدی و زندگی جدید و رنگارنگ آینده لحظه شماری می کردند. بعضی از این دانشجویان شغل هایی پیدا کرده بودند و بعضی درباره ى کارهایی که دوست داشتند صحبت می کردند. با اعتماد به علم و دانش فراگرفته از دانشگاه، دانشجویان اطمینان کامل داشتند که در آینده، دنیای کار منتظر و در اختیار آنهاست. همه می دانستند این امتحان دیگر سخت نیست. استاد به آن ها اطلاع داده بود که می توانند کتب درسی و یادداشت های کلاسی را در جلسه امتحان به همراه داشته باشند. تنها از آن ها خواسته بود که در جریان امتحان با دیگران صحبت نکنند.
زنگ خورد و دانشجویان یکی پس از دیگری وارد جلسه ى امتحان شدند. وقتی اوراق امتحان را دریافت کردند، همه آن ها شاد بودند، چون روی کاغذ فقط چند سوال نوشته شده بود.
سه ساعت از شروع امتحان گذشت، استاد شروع به جمع آوری اوراق امتحانی کرد، اما ظاهراً از آن اطمینان اولیه دانشجویان دیگر خبری نبود و آثار نگرانی در چهره آنان موج می زد.
استاد پس از گرفتن ورقه هاى امتحانی، از شاگردان خود پرسید : کسی هست به همه ى سوالات پاسخ داده باشد ؟
هیچ کس جواب نداد. استاد پرسید : کسی هست که چهار سوال را جواب داده باشد ؟
باز هم هیچ کس دستش را بلند نکرد.
استاد گفت : سه یا دو سوال چی ؟
ولی باز هم دستی بلند نشد. شاگردان بسیار نگران بودند و فقط به یکدیگر نگاه می کردند.
استاد ادامه داد: پس حتماً کسی هست که یک سوال را پاسخ داده باشد ؟
دانشجویان همچنان خاموش بودند. استاد ورقه هاى امتحان را روی میز گذاشت و گفت:
این نتیجه همان چیزی است که انتظار داشتم، این کار را کردم تا خاطرات عمیق تری در ذهن شما باقی بماند. با آن که تحصیلات چهار ساله شما تمام شده است، اما هنوز سوالات زیادی راجع به علوم مهندسی است که نمی دانید و این سوالات مربوط به امور روزانه و بسیار عمومی است.
بعد استاد با خنده ادامه داد: عزیزانم نگران نباشید، همه شما در امتحان قبول خواهید شد. اما یادتان باشد که دیگر شما فارغ التحصیل یک دانشگاه معروف هستید، و زندگی تحصیلی واقعی شما به زودی شروع می شود.
هر چه بیشتر مطالعه می کنیم بیشتر متوجه می شویم که نادان هستیم.

داستان شماره ١٢١ : آخرین روز امتحان فارغ التحصیلی و سوالات بدون پاسخ
داستان پندآموز در باره اینکه فارغ التحصیلی از دانشگاه، باید آغاز یادگیری باشد
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما
یک مادر خوب به صد استاد و آموزگار می ارزد.

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است
برچسب داستان: داستانهای اجتماعی و درس های زندگی
داستانهای مرتبط پیشنهادی :
(انتخاب و پیشنهاد داستان های مرتبط، به صورت خودکار از طرف سامانه انجام می شود)داستان چاق و لاغر اثر آنتوان چخوف
می خواهم شاگرد مکانیک شوم از دکتر علیرضا شیری
داستان یک کودک کار، از شیشه شستن ماشین تا دانشگاهی در آمریکا
جک ما موسس علی بابا: شاگرد متوسط بودن کافی است
سرگذشت یک بچه تنبل: خاطره امیر محمد نادری قشقایی
سایت پندآموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی
هم اکنون
٨٠۵ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
نشانه های زن و شوهر بودن (طنز تلخ)جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی
عناوین آخرین داستانها
حکایت شبلی و نانوا از عطار و داستان برج شبلی در دماوند داستان جالب: چگونه به هدف بزنیم؟ (تمرکز روی هدف) داستان نعمت واقعی و تفسیر آیه نعیم در قرآن از امام رضا(ع) داستان فرزند با سواد چوپان و شمارش گوسفندان داستان ضرب المثل ارمغان مورچه ران ملخ است یا مثل عربی هدیه چکاوک ران ملخ است جوانی که از روی آب گذشت ولی واعظ نتوانست حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب کرد و خدا خطابش را لبیک گفت داستان شیر ناصرالدین شاه، اخراج شیربان و جیره گوسفند شیر جنگ سپاه هخامنشی با مصر باستان نبرد پلوزیوم و استفاده از گربه ها داستان ضرب المثل هم چوب را خورد، هم پیاز را و هم پول داد
چند داستان تصادفی به انتخاب سامانه
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.