روزی بود و روزگاری. در دیاری پادشاهی زندگی می کرد. روزی از راهی می گذشت و هیزم شکنی را دید. پادشاه به هیزم شکن گفت داری چه کار می کنی؟
گفت: در حال شکستن هیزم هستم برای به دست آوردن مخارج زندگیم.
بعد هیزم شکن از پادشاه پرسید: شما در حال انجام چه کاری هستی؟
پادشاه گفت: در حال پادشاهی.
هیزم شکن مودبانه در پاسخ گفت: تا کی می خواهی به پادشاهی ادامه بدهی؟! آخر روزی به پایان خواهد رسید. بهتر است کاری را یاد بگیری و همیشه متکی به مردم نباشی، از فکر خود استفاده کنی نه از زور بازوی دیگران.
پادشاه از هیزم شکن جدا شد و به راه خود ادامه داد و به حرف های هیزم شکن خوب فکر کرد و از روز بعد شروع کرد به یاد گرفتن حرفه های مختلف.
روزی پادشاه در راهی، گرفتار دزدان و راهزنان شد و او را به اسارت بردند و هرچه همراه داشت از او گرفتند و خواستند که او را بکشند. اما پادشاه گفت مرا نکشید و به من مجال دهید من می توانم برایتان کار کنم.
دزد ها از او پرسیدند چه کاری می توانی انجام دهی؟
پادشاه گفت: در قالی بافی مهارت دارم.
دزدان وسایل مورد نیاز را در اختیار پادشاه قرار دادند و او شروع به قالی بافی کرد.
روز ها پشت سر هم می گذشت و پادشاه مشغول قالی بافی بود و هیچ یک از اعضا خانواده و مردمانش هم از محل اسارتش خبر نداشت تا به کمکش بیایند.
بعد از گذشت چند ماه پادشاه توانست قالی را ببافد او با زیرکی نشانی محل اسارت خود را بر روی قالی نوشته بود. قالی را به دست دزدان داد و گفت این را اگر به قصر پادشاه ببرید با قیمت خوبی از شما می خرند.
دزدان که سواد نداشتند نوشته های روی قالی را بخوانند قالی را به قصر برده و فروختند.
همسر پادشاه وقتی قالی را نگاه کرد فهمید که شوهرش را کجا پنهان کرده اند و سربازان فراوانی را به سوی محل مورد نظر فرستاد و پادشاه را نجات دادند.
پس از آزادی پادشاه به یاد هیزم شکن افتاد که عمل کردن به نصیحت او باعث شده بود زندگیش نجات پیدا کند.
هیزم شکن گفته بود: از فکر خود استفاده کن نه از زور بازوی دیگران.

داستان شماره ٣٧۵ : داستان پادشاه و پند هیزم شکن: بافتن نشانی بر روی فرش
داستان پندآموز پادشاهی که به توصیه هیزم شکن هنر بافتن فرش یاد می گیرد و روزی موجب نجاتش می شود
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما
زندگی برای کسانی که فکر می کنند یک کمدی و برای کسانی که احساس می کنند یک تراژدی است.

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است
برچسب داستان: داستانهای اجتماعی و درس های زندگی
داستانهای مرتبط پیشنهادی :
(انتخاب و پیشنهاد داستان های مرتبط، به صورت خودکار از طرف سامانه انجام می شود)داستان ماهی های کاد تازه در آمریکا - گربه ماهی های زندگی
داستان بهلول: بهلول کیست؟ بهلول داناست یا دیوانه؟
داستان فیل جنگی در برکه و ایجاد انگیزه برای بیرون آمدن از آن
خاطره یک خانم مربی مهد کودک - پوتین های بچه
پیرمردی که فکر می کرد گوش همسرش سنگین شده
سایت پندآموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی
هم اکنون
٨٠۵ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
تصادف با موتور و سقوط هواپیما و داستان اراده دوست معلولمجستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی
عناوین آخرین داستانها
حکایت شبلی و نانوا از عطار و داستان برج شبلی در دماوند داستان جالب: چگونه به هدف بزنیم؟ (تمرکز روی هدف) داستان نعمت واقعی و تفسیر آیه نعیم در قرآن از امام رضا(ع) داستان فرزند با سواد چوپان و شمارش گوسفندان داستان ضرب المثل ارمغان مورچه ران ملخ است یا مثل عربی هدیه چکاوک ران ملخ است جوانی که از روی آب گذشت ولی واعظ نتوانست حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب کرد و خدا خطابش را لبیک گفت داستان شیر ناصرالدین شاه، اخراج شیربان و جیره گوسفند شیر جنگ سپاه هخامنشی با مصر باستان نبرد پلوزیوم و استفاده از گربه ها داستان ضرب المثل هم چوب را خورد، هم پیاز را و هم پول داد
چند داستان تصادفی به انتخاب سامانه
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.