عکس نقاشی از مرد دوره گرد که وسائل می خرد و می فروشد و بقچه کوله بار بر چوب دستی در پشت خود دارد

داستان شماره ۶٧۴ : حکایت مرد یخ فروش نیشابور

داستان پندآموز با تمثیلی زیبا از افرادی است که در زندگی سودای هیچ می کنند
thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

احترام چشمه جوشنده ای است که هرچه از آن مصرف کنی، جوشش آن بیشتر می شود.

thin-seperator.png

گویند در نیشابور گدایی سفیه بود که هر چه گدایی تحصیل کردی به یخ دادی و در جوالی گذاشته بر دوش گرفته گرد کوچه و بازار گشتی و هیچکس با او سودا نکردی تا آنکه آب شده از جوال (کیسه) بیرون رفتی و با وجود این حال، روز دیگر به همان شغل بودی.
و نیز بعضی گفته اند که یخ فروش نیشابور شخصی بود که هر روز یخ به دوش گرفته به بازار آوردی هرکس به تکلف پاره ای از آن بردی و از هیچیک نفعی بدو نرسیدی و موید قول اول است.

قطعه حکیم سنایی:
مثلت هست در سرای غرور
مثل یخ فروش نیشابور

در تموز آن یخک نهاده به پیش
کس خریدار نی و او درویش

هرچه زر داشت او به یخ درباخت
آفتاب تموز یخ بگداخت

یخ گدازان شده ز گرمی و مرد
با دلی دردناک و با دمِ سرد

زانکه عمر گذشته باقی داشت
آفتاب تموزش نگذاشت

این همی گفت و اشک می بارید
که بسی مان نماند و کس نخرید

و بعضی گفته اند که منظور از یخ فروش نیشابور خصوص شخصی مراد نیست، بلکه این صفت مراد است هر که باشد چه در نیشابور به واسطه خوبی آب و هوا کسی محتاج یخ نیست تا آنکه از یخ فروشی طرفی توان بست و ابیات حدیقه تایید این قول به روی احسن تواند کرد.

اگر این داستان را پسندید، با کلیک بر روی علامت دست، آن را لایک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پندآموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨٠۵ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : جمعه ۱۴۰۲/۰۷/۰۷
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
مصاحبه با آقای وارن بافت
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی