عکس تابلو نقاشی کاروان شتر و یا قطار شترها. در تصویر کاروانی از شترها دیده می شود که روی بعضی از آنها محمل چادری وجود داره و ساربان یا شتربان هم همراه آنهاست

داستان شماره ۴٢۶ : امام موسی کاظم (ع) و صفوان جمال (شتردار) و رضایت بر بقای ظالم

داستان بسیار جالب و پندآموز که گاهی کاری که انجام می دهیم ظاهرا مباح و درست است اما در واقع نادرست

ابومحمد صفوان بن مهران اسدی کاهلی مشهور به صفوان جَمّال (شتردار) ، از فقها و محدثان برجسته شیعه و معاصر با امام ششم و امام هفتم و از اصحاب مورد وثوق این دو امام بود. او از قبیله بزرگ بنی اسد بود که در کوفه در محله بنی حرام زندگی می کرد و در سفرهای زیادی که به محضر امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) شرفیاب می شد، از علوم و معارف آنها، بهره ها می برد. صفوان بارها امام صادق (علیه السلام) را از مدینه به کوفه آورد و با آن حضرت به زیارت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نائل شد.
او یک بار ایمان و اعتقاد خود را بر امام صادق علیه السلام عرضه کرد و آن حضرت، صحت عقیده اش را تایید نمودند. شدت ایمان و اطاعتش نسبت به اهل بیت(ع) به اندازه ای بود که خواست و دستور آنان را فوری اجرا می کرد و وقت را از دست نمی داد.
صفوان، شترهای زیادی داشت که از کرایه دادن آنها، معیشت و زندگی خود را می گذراند و از همین جهت به او جمّال می گفتند.
روزی خدمت امام موسی علیه السلام رسید؛ آن حضرت به او فرمودند: همه چیز تو خوب و نیکوست جز یک چیز!
پرسید: فدایت شوم! آن چیست؟
امام فرمودند: اینکه شتران خود را به این مرد (یعنی هارون، خلیفه وقت عباسی) کرایه می دهی.

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

عصبانیت یعنی تنبیه کردن خود، به خاطر اشتباه دیگران؛ و کینه یعنی خوردن زهر برای کشتن دیگران

thin-seperator.png

صفوان گفت: من از روی حرص و شکم سیری و لهو، چنین کاری نمی کنم. چون او به حج رفته است شتران خود را به او کرایه داده ام. خودم هم خدمت او را نمی کنم و همراهش نمی روم، بلکه غلام خود را همراه او می فرستم.
امام فرمودند: آیا از او کرایه طلب داری؟
گفت: آری!
امام فرمود: آیا دوست داری او زنده بماند تا کرایه ات به تو برسد؟
صفوان گفت: آری!
حضرت فرمودند: کسی که دوست داشته باشد بقای آنها را، از آنان خواهد بود و هر کس که از آنان باشد، جایگاهش دوزخ خواهد بود.
صفوان جمال پس از این گفت وگو با امام کاظم(ع) همه شتران خود را فروخت.
وقتی این خبر به هارون الرشید رسید، او را خواست و به او گفت: به من گزارش داده اند که تو شترهای خود را فروخته ای! چرا این کار را کردی؟
صفوان گفت: چون پیر و ناتوان شده ام و غلامانم هم از عهده این کار برنمی آیند.
هارون گفت: هرگز! می دانم که تو به اشاره موسی بن جعفر شتران خود را فروختی. اگر حق مصاحبتت با من نبود، تو را می کشتم.

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد
دعوت به عضویت در کانال تلگرام برای خواندن شعرهای زیبا و عاشقانه، در کانال تلگرام "ادبستان شعر عاشقانه" عضو شوید.
هر صبح، چند بیت شعر عاشقانه؛ همراه با عکس و تابلوهای نقاشی نفیس.

جهت مشاهده کانال روی لینک زیر کلیک کنید:

کانال تلگرام ادبستان شعر عاشقانه


یا در تلگرام آدرس زیر را جستجو نمایید:

@adabestan_shere_asheghaneh

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨۴۴ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : سه شنبه ۱۴۰۳/۰۹/۱۳
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
من همان دلقکم
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی