خاطره یک خانم مربی مهد کودک - پوتین های بچه

داستان شماره ٧١٩ : خاطره یک خانم مربی مهد کودک - پوتین های بچه

داستان پندآموز و طنز ار رفتار نسنجیده و برنامه ریزی نشده با بیان ساده و در قالب مثال زیبا
thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

همه آدمها وقتی آروم باشن زشتی هاشون ته نشین میشه و زلال دیده می شوند. اگه می خواهید کسی رو بشناسید قبل از مصرف خوب تکانش دهید.

thin-seperator.png

چند سال پیش در مهدکودکی با بچه های ٤ ساله کار می کردم. روزی می خواستم چکمه های یه بچه ای رو پاش کنم ولی چکمه ها به پای بچه نمی رفت. بعد از کلی فشار و خم و راست شدن، بچه رو بغل کردم و گذاشتم روی میز، بعد روی زمین... و بالاخره با هزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه کردم و یه نفس راحت کشیدم که...
هنوز آخیش گفتنم تموم نشده بود که بچه گفت: این چکمه ها لنگه به لنگه است!
ناچار با هزار زور و اینور و اونور شدن و در حالی که مواظب بودم که بچه نیفته تا بالاخره پوتین های تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآوردم و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه کردم که لنگه به لنگه نباشه.
در این لحظه بچه گفت: خانم، این پوتین ها مال من نیستن ها!
من با یه بازدم طولانی و سر تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبان گیرم شده، با خستگی تمام نگاهی به بچه انداختم و بهش گفتم آخه چی بهت بگم؟
دوباره با زحمت بیشتر این پوتین های بسیار تنگ رو در آوردم.
وقتی کار تمام شد از بچه پرسیدم: خوب، حالا پوتین های تو کدومه؟
بچه گفت: این ها پوتین های برادرمه ولی مامانم گفته اشکالی نداره می تونم پام کنم... صبح با همینا اومدم!
من که دیگه خونم به جوش اومده بود، سعی کردم خونسردی خودم رو حفظ کنم و دوباره این پوتین هایی رو که به پای بچه نمی رفت به پای اون بکنم...
بعد از اتمام کار یک آه طولانی کشیدم و پرسیدم: خوب، حالا دستکش هات کجا هستند؟ توی جیبت که نیستن...
بچه گفت: توی پوتینام بود دیگه!
***
این داستان صرفا نمادى کوچک است از انجام کارهاى بدون فکر، بدون برنامه ریزى و بدون کارشناسی و شاید هم انجام کارها توسط افراد غیر متخصص و ناآگاه.

اگر این داستان را پسندید، با کلیک بر روی علامت دست، آن را لایک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پندآموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨٠۶ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : شنبه ۱۴۰۲/۰۷/۰۸
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
داستان دکتر مرتضی شیخ پزشک انسان دوست مشهد
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی