داستانی از دوران حکومت کمونیست ها در شوروی سابق:
خروشچف بعد از استالین، رهبر شوروی سابق شد. شبی گریم کرد و تصمیم گرفت که بصورت ناشناس بین مردم برود، تا از دیدگاه مردم نسبت به حکومت آگاه شود. او پس از مدتی پرسه زدن در شهر، تصمیم گرفت که به سینما برود.
من از مردی که در امور دنیوی خود تنبل و تن پرور باشد بیزارم. کسی که در امور دنیوی خود سُست و لاابالی باشد در امور آخرتش لاابالی تر خواهد بود!
قبل از پخش فیلمِ اصلی، یک فیلم خبری به نمایش درآمد و تصویر او را نشان داد و همه حاضران در سینما به احترام او ایستادند. خروشچف که نشسته بود از شوق علاقه مردم نسبت به خودش، اشک در چشمانش حلقه زد.
ناگهان مردی به شانه او زد و گفت: احمق بلند شو! ما همه مثل تو فکر می کنیم، چرا می خواهی خودت را به کشتن بدهی؟!
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.