در روزگار قدیم، جوان سخندانی که سخنرانی نمی دانست و نمی توانست منویات خود را به اندازه دانایی اش ارائه کند، مشکلش را با مرد سخنران دانای مجربی مطرح کرد و از او مدد طلبید!
اندیشمند مورد نظر پس از سعی زیاد و ناامیدی از توجیه فکری او، تصمیم گرفت که او را بجای توجیه فکری، توجیه عملی کند. فلذا یک نخ نازک به دست خود بست و سر دیگر نخ را به آن جوان تازه کار داد تا در صورت بروز اشتباه، مرد مجرب نخ را کشیده و جوان را برای اصلاح و غلط گیری حرف های اشتباهش هشدار دهد!
حالا جوان سخنران با اعتماد به نفس بالا، سخن خویش را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کرد، و بلافاصله همان اول کار متوجه کشیده شدن نخ شد و لذا تصمیم گرفت که سخنش را تصحیح کند و با مکث کوتاهی گفت: بسم الله الرحمن!
اما بازهم نخ کشیده شد! و او باز هم به گمان اینکه اشتباه کرده! دوباره به اصلاح حرفش پرداخت و گفت:بسم الله الرحیم!
ولی باز هم نخ کشیده شد و او مجدداً به تصحیح حرفش اقدام کرد و گفت: الرحمن الرحیم!
لیکن باز هم نخ کشیده شد و ایشان با حیرت به محلی که فرد دانای مجرب نشسته بود نظر کرد که حیرت و تعجب خود را به وی انتقال دهد، ناگهان متوجه شد که آن مرد دانا نیست و ظاهراً برای قضای حاجت و یا انجام ضرورتی به بیرون رفته و نخ را رها کرده و نخ در دست پسرک بازیگوشی افتاده که خود را با آن مشغول کرده است!
سخنران جوان مجلس با دیدن این صحنه فریاد زد: آی مردم، وقتی نخ دست بچه ها بیافتد، ناگفته پیداست که سخنران از بسم الله الرحمن الرحیم خود هم می افتد، چه رسد به یک سخنرانی کامل و طولانی!

داستان شماره ٢٧٨ : داستان نخ سخنران دست بچه بازیگوش
داستانی به طنز که نقد رفتار و سخنان آنانی است که نخ عروسک گردان آنها دست فردی دیگر است
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما
اندیشه کردن به این که چه بگویم، بهتر است از پشیمانی از این که چرا گفتم؟

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است
برچسب داستان: داستانهای طنز
داستانهای مرتبط پیشنهادی :
(انتخاب و پیشنهاد داستان های مرتبط، به صورت خودکار از طرف سامانه انجام می شود)داستان مرد دانشمند و کتاب مکر زنان، مرا یاد و تو را فراموش
حکایت ملانصرالدین و دانشمند مهمان شهر
داستان اختراع شطرنج و پاداش مخترع آن
ﺟﺮﺝ ﺟﺮﺩﺍﻕ ﻣﺴﯿﺤﯽ۲۰۰ ﺑﺎﺭ ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ
داستان این نیز بگذرد(1) - انگشتر پادشاه
سایت پندآموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی
هم اکنون
٨٠۵ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
مدیری که کارمندان خود را نمی شناختجستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی
عناوین آخرین داستانها
حکایت شبلی و نانوا از عطار و داستان برج شبلی در دماوند داستان جالب: چگونه به هدف بزنیم؟ (تمرکز روی هدف) داستان نعمت واقعی و تفسیر آیه نعیم در قرآن از امام رضا(ع) داستان فرزند با سواد چوپان و شمارش گوسفندان داستان ضرب المثل ارمغان مورچه ران ملخ است یا مثل عربی هدیه چکاوک ران ملخ است جوانی که از روی آب گذشت ولی واعظ نتوانست حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب کرد و خدا خطابش را لبیک گفت داستان شیر ناصرالدین شاه، اخراج شیربان و جیره گوسفند شیر جنگ سپاه هخامنشی با مصر باستان نبرد پلوزیوم و استفاده از گربه ها داستان ضرب المثل هم چوب را خورد، هم پیاز را و هم پول داد
چند داستان تصادفی به انتخاب سامانه
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.