در سال های آغازین پس از بعثت در زمانی که مسلمانان در مکه از سوی قریش مورد آزار و اذیت بودند، پیامبر(ص) به مسلمانان دستور داد به حبشه هجرت کنند؛ چرا که حاکم آنجا، نجاشی، مسیحی پارسا و عادلی بود. این مهاجرت به صورت پنهانی بود. مسلمانان دو بار به حبشه هجرت کردند که در دفعه اول یازده نفر به حبشه رفتند و در مرحله دوم 83 نفر به حبشه هجرت کردند. جعفر بن ابی طالب (جعفر طیار) سرکرده هجرت دوم بوده است.
قریش در پی برگرداندن آنان به مکه تنی چند را به حبشه فرستادند؛ اما نجاشی[1]، پادشاه حبشه مجلسی ترتیب داد و در آن مجلس جعفر طیار سخنانی ایراد کرد و نجاشی با شنیدن سخنان جعفر بن ابی طالب از بازگرداندن مسلمانان خودداری کرد.
اتفاقات داخل کشتی و کینه عمروعاص از عمارة
پس از هجرت دوم از جمله کسانی که به قصد بازگرداندن مسلمانان از طرف قریش به حبشه رفتند عمرو بن عاص و عماره بن ولید بودند. هنگامى که عمروعاص و عماره به مقصد حبشه سوار کشتى شدند، همسر عمروعاص هم همراهش بود. در یکى از شبها عماره و عمرو عاص در کشتى شراب خورده و سخت مست شدند. عماره در حالت مستی رو به همسر عمرو عاص کرد و گفت: مرا ببوس. همسر عمروعاص امتناع کرد، ولی عمرو عاص در حالت مستی به همسرش امر کرد که تقاضاى عماره را رد نکند و پسر عموى خود را ببوسد، زن عمرو عاص این کار را کرد و عمارة دلباخته او گشت.
عمارة در فکر شد تدبیرى کند. تا اینکه یک روز عمرو عاص را دید بر لبه سکان کشتى نشسته بول مى کند، عماره بلادرنگ عمرو عاص را به دریا افکند. عمرو عاص شناکنان خود را به کشتى رسانده نجات یافت ولى کینه عماره را به دل گرفت و از این عمل عماره دریافت که او قصد کشتنش را داشته است.
سزای عمل نامشروع
در خلال روزهایى که عمرو عاص و عماره در حبشه به سر مى بردند و با رفت و آمدى که به مجلس نجاشى کرده بودند، عمروعاص متوجه شده بود که عماره نسبت به کنیزک زیبائى که هر روزه در مجلس عمومى نجاشى حاضر می شد و بالاى سر او مى ایستاد متمایل گشته و از نگاههاى کنیزک نیز دریافت که وى نیز تمایل به عماره شده است. به فکر افتاد که از همین راه انتقام خود را از عماره بگیرد.
از این رو وقتى به خانه برگشتند به عماره گفت: گویا کنیز نجاشى به تو علاقه اى پیدا کرده و تو هم به او دل بسته اى؟
گفت: آرى.
بخشنده ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می بخشد
عمرو عاص او را تحریک کرد تا وسیله مراوده بیشترى را با او فراهم سازد و براى انجام این کار نیز او را راهنمائى کرد تا به تدریج وسیله دیدار آن دو با یکدیگر فراهم گردید،
عماره پیوسته ماجرا را براى او تعریف می کرد و عمرو عاص نیز با قیافه اى تعجب آمیز که حکایت از باور نکردن سخنان او مى کرد به او می گفت: گمان نمى کنم به این حد در این کار توفیق پیدا کرده باشى، تا روزى به او گفت:
اگر راست می گوئى به کنیزک بگو: مقدارى از آن عطر مخصوص نجاشى (که نزد شخص دیگرى یافت نمى شود) براى تو بیاورد، آن وقت است که من سخنان تو را باور می کنم؟
عماره نیز از کنیزک درخواست کرد تا قدرى از همان عطر مخصوص را براى او بیاورد و کنیزک نیز این کار را کرد و چون عطر مخصوص به دست عمرو عاص رسید به عماره گفت: اکنون دانستم که راست می گوئى!
پس از آن مخفیانه به نزد نجاشى آمد و اظهار کرد: ما در این مدتى که در حبشه بوده ایم به خوبى از خوان نعمت سلطان بهره مند و برخوردار گشته و پذیرائى شدیم و شما حق بزرگى به گردن ما پیدا کرده اید. اکنون که قصد بازگشت داریم، خواستم به عنوان قدردانى و نمک شناسى مطلبى را (که با زندگى خصوصى پادشاه ارتباط دارد) به عرض برسانم و آن مطلب این است که این رفیق نمک ناشناس من که براى رساندن پیغام بزرگان قریش به دربار شما آمده، شخص خیانتکارى است و نسبت به پادشاه خیانت بزرگى را مرتکب شده و نشانه اش هم این عطر مخصوص پادشاه است که کنیزک براى او آورده است!
نجاشى عطر را برداشته و چون استشمام کرد به سختى خشمگین شد و در صدد قتل عماره بر آمد، اما دید این کار برخلاف رسم و آیین پادشاهان بزرگ است که فرستاده و پیغام آور را نمى کشند. از این رو طبیبان را خواست و به آنها گفت کارى با این جوان بکنید که به قتل نرسد ولى از کشتن براى او سخت تر باشد.
آنها نیز دارویى ساختند و به عماره تزریق کردند و پس از این تنبیه او را رها ساختند و عماره هم با رسوائى به بیابان فرار کرد و عمروعاص[2] هم به مکه بازگشت.
-------------
پی نوشت:
1. نجاشی لقب پادشاهانی است که در کشور حبشه سلطنت کرده اند، همچنانکه فرعون لقب سلاطین مصر، قیصر القاب خاصه ملوک روم و کسری لقب پادشاهان ساسانی ایران بوده است. نام اصلی پادشاه حبشه در زمان هجرت مسلمانان: اضحم بن ابجر بوده است.
2. عمروعاص بعدا مسلمان شد و در زمان حکومت امام علی(ع) در رکاب معاویه قرار گرفت. به گفته یعقوبی تاریخ نگار اسلامی هنگامی که مرگ او فرا رسید، به فرزندش گفت: ای کاش پدرت در غزوه در عصر پیامبر اسلام مرده بود! من کارهایی انجام دادم که نمی دانم در نزد خدا چه پاسخی برای آن ها دارم. آن گاه نگاهی به اموال بی شمار خود کرد و گفت: ای کاش به جای اینها، پشکل شتری بود، ای کاش سی سال قبل مرده بودم! دنیای معاویه را اصلاح کردم و دین خودم را بر باد دادم! دنیا را مقدّم داشتم و آخرت را رها نمودم، از دیدن راه راست و سعادت نابینا شدم، تا مرگم فرا رسید. گویا می بینم که معاویه اموال مرا می برد و با شما بدرفتاری خواهد کرد.
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.