عکس سرسره بلند بچه ها در پارک طبیعی سرسره بازی کودکان

داستان شماره ١٨٩ : سرسره و بچه، پدر معلول و مادر نابینا

داستان پندآموز کوتاه از یک بچه در پارک بازی کودکان و پدر و مادر کم توان

دست عاطفه در دستم بود، با هر بار دیدن دختر بچه ای که جسورانه از بالای سرسره پایین می آمد، پاهایش جمع تر و فشار دستش به دست من بیش تر می شد، توی دلم خاله ام را به خاطر تربیت نادرست عاطفه ملامت می کردم. اون که چیزی کم نداشت، چرا باید آنقدر ترسو بار می آمد؟!

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

کسانی که آهسته می روند، اگر همواره در راه راست قدم بردارند، از آنان که می شتابند و به بیراهه می روند بسیار بیشتر خواهند رفت

thin-seperator.png

نمی دانستم پدر و مادر آن بچه چه کسانی بودند، اما برای یک لحظه آرزو کردم که ای کاش عاطفه هم بچه همان پدر و مادر بود، تا فقط کمی از جسارت آن ها را به ارث می برد.
از آن جا دور شدیم، کمی بعد همان بچه را دیدیم که با دست های کوچکش پدر معلول و مادر نابینایش را هدایت می کرد. این بار برای یک لحظه آرزو کردم که خدا مرا ببخشد، عاشقانه عاطفه را بغل کردم و خدا را به خاطر کار های عجیب ولی زیبایش شکر کردم.

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨٩١ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : دوشنبه ۱۴۰۴/۰۸/۲۶
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
پرداخت پول باقالی پلو با ماهیچه برای همه مشتریان رستوران
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی