عکس سیاه و سفید از یک صندوق چوبی ذوزنقه ایی شکل که درب بالای آن به صورت دایره ایی و نیم استوانه است. در تصویر چفت و بست ها، یراق آلات و میخ های اطراف صندوق چوبی نیز دیده می شوند

داستان شماره ٧٠٩ : داستان مثل حساب به دینار بخشش به خروار: پیرزن و چوب کبریتها

داستان پندآموز جالب بیان می کند با وجود دقت در حساب و کتاب زندگی، بخشش باید بی حساب باشد

روزی روزگاری مرد تاجری بود که عده ای راهزن به کاروانش حمله کردند و کل دارایی و اموالش را بردند. مرد به سختی خود را به شهر بعدی رساند و چون در آن شهر هیچ آشنایی نداشت. به قهوه خانه شهر رفت و اتفاقاتی که برایش افتاده بود را برای مردم بازگو کرد و از آنها کمک خواست. مردی به او گفت تنها کسی که در این شهر به تو کمک خواهد کرد، پیرزن ثروتمندی است که به کارهای نیک و بخشش به فقرا معروف است.
تاجر در راه مانده چاره ای نداشت جز اینکه شانس خودش را امتحان کند و به دیدن این پیرزن برود و از او کمک بگیرد تا بتواند به شهر خود برگردد. پس نشانی را گرفت و به راه افتاد.
وقتی به در خانه پیرزن رسید می خواست در بزند که ناگهان صدایی از درون خانه شنید. پیرزن با آشپزِ خانه دادوبیداد می کرد، چرا وقتی کبریت نیم سوخته بوده از کبریت بعدی استفاده کردی؟ چرا دوباره با همان کبریت اجاق را روشن نکردی؟
تاجر بیچاره مردّد شد که برود داخل و خواسته ی خودش را مطرح کند یا اینکه برگردد و منصرف شود؟ که ناگهان در خانه باز شد و پیرزن می خواست بیرون برود که مرد مستأصل و درمانده را رو سکوی کنار در خانه اش دید.

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

سعادت دیگران بخش مهمی از خوشبختی ماست.

thin-seperator.png

پیرزن پرسید: با اهل این خانه کاری داشتی؟
مرد گفت: بله درخواستی از خانم خانه داشتم.
پیرزن او را به خانه اش دعوت کرد و پای صحبت های او نشست. بعد از اینکه مرد تاجر اتفاقاتی که برایش افتاده بود را برای او توضیح داد و گفت: پولی می خواهم تا بتوانم به شهر خود بازگردم. زن با گشاده رویی و دست و دل بازی مبلغ چشمگیری از صندوق خود خارج کرد و در مقابل مرد بیچاره قرار داد.
مرد که انتظار چنین رفتاری را نداشت حیرت زده او را نگاه کرد. پیرزن که متوجه تعجب او شد دلیلش را پرسید: گفت: من با تعاریفی که از شما شنیده بودم با کلی امید و آرزو راهی خانه ی شما شدم. وقتی به پشت در خانه شما رسیدم صدای جاروجنجالی از درون خانه شنیدم که با سرآشپز سر چوب کبریت سوخته ای مجادله می کردید. حال متحیرم فردی که از یک چوب کبریت نمی گذرد، چطور از این همه پول بدون هیچ تضمینی به بازگرداندن آن می گذرد؟
پیرزن مهربان خندید و گفت: حساب به دینار، بخشش به خروار.
داستان مشابه دیگری در این باره در سایت پندآموز است که می توانید در فهرست داستانهای پیشنهادی آن را بیابید.

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد
دعوت به عضویت در کانال تلگرام برای خواندن شعرهای زیبا و عاشقانه، در کانال تلگرام "ادبستان شعر عاشقانه" عضو شوید.
هر صبح، چند بیت شعر عاشقانه؛ همراه با عکس و تابلوهای نقاشی نفیس.

جهت مشاهده کانال روی لینک زیر کلیک کنید:

کانال تلگرام ادبستان شعر عاشقانه


یا در تلگرام آدرس زیر را جستجو نمایید:

@adabestan_shere_asheghaneh

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


برچسب داستان: داستانهای ضرب المثل ها (زبانزدها)

داستانهای مرتبط پیشنهادی :

(انتخاب و پیشنهاد داستان های مرتبط، به صورت خودکار از طرف سامانه انجام می شود)
بد اصفهونی - داستان یک طلبه در حوزه علمیه اصفهان
نیم دینار در وقت معامله به حساب، ده دینار بخشش انعام

نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨۴۴ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : سه شنبه ۱۴۰۳/۰۹/۱۳
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
ملای مکتب خانه به نام نیم من بوق
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی