ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره اش پیداست اروپایی است، سینی غذایش را تحویل می گیرد و سر میز می نشیند. سپس یادش می افتد که کارد و چنگال برنداشته و بلند می شود تا آنها را بیاورد. وقتی برمی گردد، با شگفتی مشاهده می کند که یک مرد سیاه پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه به قیافه اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می کند. اما به سرعت افکارش را تغییر می دهد و فرض را بر این می گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینه اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر می گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعده غذایی اش را ندارد.
در هر حال، تصمیم می گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می دهد. دختر اروپایی سعی می کند کاری کند؛ این که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را می خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی دارند، و یکی از آنها ماست را می خورد و دیگری پای میوه را. همه این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم کننده و با مهربانی لبخند می زنند.
آنها ناهارشان را تمام می کنند. زن اروپایی بلند می شود تا قهوه بیاورد و اینجاست که پشت سر مرد سیاه پوست، کاپشن خودش را آویزان روی صندلی میز پشتی می بیند، و ظرف غذایش را که دست نخورده روی آن یکی میز مانده است!
*****
توضیح پائولو کوئلیو:
من این داستان زیبا را به همه کسانی تقدیم می کنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می کنند و آنها را افرادی پایین مرتبه می دانند. داستان را به همه این آدم ها تقدیم می کنم که با وجود نیت های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.
چقدر خوب است که همه ما خودمان را از پیش داوری ها رها کنیم، و گرنه احتمال دارد مثل احمق ها رفتار کنیم. مثل دختر بیچاره اروپایی که فکر می کرد در بالاترین نقطه تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد و هم زمان می اندیشید:
این اروپایی ها عجب خل هایی هستند!

داستان شماره ٢٠۴ : غذای دست نخورده زن اروپایی و مرد افریقایی - داستانی از پائولو کوئلیو
همه ما باید خودمان را از پیش داوری ها رها کنیم و گرنه احتمال دارد مثل احمق ها رفتار کنیم
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما
دیروز یک خاطره بود، حسرتش را نخور. فردا یک راز است، برایش برنامه ریزی کن، اما نگران نباش. ولی امروز یک هدیه است، پس قدرش را بدان.

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است
برچسب داستان: داستانهای اجتماعی و درس های زندگی
داستانهای مرتبط پیشنهادی :
(انتخاب و پیشنهاد داستان های مرتبط، به صورت خودکار از طرف سامانه انجام می شود)داستان پائولو کوئلیو شغل نویسندگی یا رویای مهندسی پدر و مادر
شیطان تو را به بهشت باز گرداند، داستانی از پائولو کوئلیو
داستان پیشگویی آینده امپراتور روم: با موقعیتها چانه نزنیم
داستان گاو اثر پائولو کوئلیو فرصتی برای یادگیری و رشد و ترقی
دوستان ، بهشت و دوزخ
سایت پندآموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی
هم اکنون
٨٠۵ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
داستان صندلی در کلاس فلسفهجستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی
عناوین آخرین داستانها
حکایت شبلی و نانوا از عطار و داستان برج شبلی در دماوند داستان جالب: چگونه به هدف بزنیم؟ (تمرکز روی هدف) داستان نعمت واقعی و تفسیر آیه نعیم در قرآن از امام رضا(ع) داستان فرزند با سواد چوپان و شمارش گوسفندان داستان ضرب المثل ارمغان مورچه ران ملخ است یا مثل عربی هدیه چکاوک ران ملخ است جوانی که از روی آب گذشت ولی واعظ نتوانست حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب کرد و خدا خطابش را لبیک گفت داستان شیر ناصرالدین شاه، اخراج شیربان و جیره گوسفند شیر جنگ سپاه هخامنشی با مصر باستان نبرد پلوزیوم و استفاده از گربه ها داستان ضرب المثل هم چوب را خورد، هم پیاز را و هم پول داد
چند داستان تصادفی به انتخاب سامانه
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.