عکس نقاشی پیرمرد هیزم شکن. در تصویر یک پیرمرد که مقداری خار و خاشاک گیاهان و هیزم در کول و روی پشت خود گذاشته و در حال راه رفتن است. در دستان او داس مخصوص و تبر یا وسیله هرس درختان یا کندن شاخه های درختان و علف های هرز وجود دارد

داستان شماره ٨۶٢ : شاگردی که از استادش می خواست اسم اعظم خداوند را به او یاد دهد

داستانی که می گوید هر کسی لیاقت و ظرفیت دانستن اسم اعظم خداوند را ندارد

استادی صاحب اسم اعظم و دارای قدرت الهیه بود؛ شاگردش اصرار داشت که آن را به او نیز یاد دهد اما استاد خودداری می کرد و می گفت تو تحمل دانستن اسم اعظم را نداری! ولی شاگرد بسیار اصرار و التماس کرد.
استاد که پافشاری شاگردش را دید برای آزمایش به او گفت: فردا صبح به دروازه شهر برو و آن چه را که دیدی بیا و برای من نقل کن.
شاگرد، فردا صبح به دروازه شهر رفت. او پیرمرد ریش سفیدی را دید که باری از خار روی پشتش بود که به زحمت آن را برای فروش به شهر می برد. در همین حال سربازی از او پرسید بار را چقدر می فروشی؟
پاسخ داد: ده درهم.
سرباز پرسید: آیا به من پنج درهم می فروشی؟

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

خسیس برای ثروت خود نگهبان است و برای وارث انباردار.

thin-seperator.png

جواب داد: نه.
سرباز با لگد، بارِ پیرمرد را بر زمین انداخت و به او ناسزا گفت و رفت.
شاگرد این صحنه را دید و به شدت خشمگین شد و با خود گفت این پیرمرد با جان کندن بار را به این جا آورده و سرباز به جای کمک کردن، بار او را به زمین انداخت و به او ناسزا هم گفت.
سپس به نزد استاد آمد و آن چه دیده بود برای استاد نقل کرد.
استاد پرسید: اگر اسم اعظم را می دانستی با آن سرباز چه می کردی؟
پاسخ داد به خدا سوگند او را به خرگوش تبدیل کرده و در بیابان رهایش می ساختم!
استاد خندید و گفت: آن پیرمرد استاد من بوده و من اسم اعظم را از او یاد گرفته ام. اگر اسم اعظم دست تو بیفتد روزی ده حیوان درست می کنی! تو هنوز لیاقت و ظرفیت آگاهی از آن را نداری. برو و خود را از صفات رذیله پاک کن که برای تو از هر چیزی بهتر است.

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


برچسب داستان: داستانهای مذهبی

داستانهای مرتبط پیشنهادی :

(انتخاب و پیشنهاد داستان های مرتبط، به صورت خودکار از طرف سامانه انجام می شود)
داستان ضرب المثل برو کشکت را بساب و حکایت کشک ساب
داستان هاروت و ماروت و افسانه زهره یا ناهید
دانستن اسم اعظم و محرم اسرار بودن قابلیت می خواهد

نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨٩١ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : دوشنبه ۱۴۰۴/۰۸/۲۶
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
فروشنده واقعی: فروش قلاب ماهیگیری، قایق و ماشین بلیزر
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی