عکس نقاشی قهوه خانه سنتی قدیمی در محوطه باز و صحرایی مانند در زیر سایه درختان و جمع مردمان و دور همی

داستان شماره ٧٨۴ : داستان سه دزد و حکایت حلال و حرام از زبان راوی داستان

حکایتی طنزگونه از داستان یک راوی و خراب کردن نتیجه داستان از طرف یک شنونده رند

این بار داستان مربوط به خود راوی و حکایت کننده داستان است. گویند روزگاری مردی شیرین سخن و بذله گو می زیست. مردمان آن روزگار عصرها و نزدیک غروب؛ بعد از کار روزانه؛ در قهوه خانه جمع می شدند و از حال همدیگر و اخبار روز مطلع می گشتند. راوی داستان ما هم در همان موقع فرصت را غنیمت می شمرد و مطالب آموزنده قشنگ و اخلاقی را با گفتاری طنز و در قالب داستان و حکایت های شیرین و زیبا به مردم و دوستانش گوشزد می کرد.
روزی او در جمع دوستان و مردم حاضر در باره لقمه حلال و حرام صحبت می کرد و داستانی نقل کرد:
روزی سه دزد به خانه تاجر دینداری زدند و پول، سکه و اشیاء قیمتی زیادی را بر روی خر صاحبخانه گذاشته و از شهر بیرون شدند.
در مسیر، وسوسه پولها و ثروتی که بار الاغ بود باعث شد تا دو نفر از دزد ها باهم تبانی کرده و دسیسه چیدند که دزد سومی را بکشند تا سهمشان از مال دزدی بیشتر شود و به این ترتیب آن دو نفر، دزد شریک و همکار خود را به قتل رساندند.

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

انسان دانا به جای آنکه در انتظار رسیدن یک فرصت خوب در زندگی باشد، خود آن را به وجود می آورد.

thin-seperator.png

آن دو دزد آب و غذایی خوردند و باز راه افتادند که به یک باره یکی از آنها خنجر کشید و رفیق دومش را هم کشت و بنابراین تنها بازمانده آن ثروت دزدی شد.
شب که شد، دزد سوم دل درد شدیدی گرفت و بر اثر سمی که دزد دوم قبل از کشته شدن، در غذایش ریخته بود، مُرد. الاغ که تنها مانده بود راه خانه صاحب خود را در پیش گرفت و به همراه همه مال دزدی به خانه تاجر برگشت.
راوی داستان ادامه داد که ای مردم این، یعنی مال حلال به صاحبش برمی گردد.
در این موقع رندی که در جمع حاضر نشسته بود، بلند شد و گفت ای دوست عزیز! تمام دزد ها که مُردند و از بین رفتند! پس جریان را چه کسی برای شما تعریف کرد؟ تنها بازمانده ماجرا که فقط الاغ بود؟!
آیا شما هم از این دوستان رند دارید که در بزنگاه شما را در جمع سایرین، شرمگین سازنند و رشته سخن شما را که با کلی مقدمه چینی و موخّره (فرجام)، به نتیجه رسانیده اید، خراب کنند؟

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد
دعوت به عضویت در کانال تلگرام برای خواندن شعرهای زیبا و عاشقانه، در کانال تلگرام "ادبستان شعر عاشقانه" عضو شوید.
هر صبح، چند بیت شعر عاشقانه؛ همراه با عکس و تابلوهای نقاشی نفیس.

جهت مشاهده کانال روی لینک زیر کلیک کنید:

کانال تلگرام ادبستان شعر عاشقانه


یا در تلگرام آدرس زیر را جستجو نمایید:

@adabestan_shere_asheghaneh

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨۴١ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : جمعه ۱۴۰۳/۰۲/۲۸
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
گردوی نذری برای بهلول و دعا نکردن او
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی