ویلون زن ناشناس در متروی واشینگتن

داستان شماره ٣۶ : ویلون زن ناشناس در متروی واشینگتن

این داستان پندآموز می گوید که در هر لحظه ممکن است چه فرصت های با ارزشی را از دست بدهیم

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد. این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه از بهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای شان به سمت مترو هجوم آورده بودند.
سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم هایش کاست و چند ثانیه ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.
یک دقیقه بعد، ویلون زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.
چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت سر تکیه داد، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت و با عجله از صحنه دور شد.
کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان به همراه می برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون زن پرداخت، مادر محکم تر کشید و کودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون زن بود، به همراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگر نیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدین شان برای بردن شان به زور متوسل شدند.
در طول مدت ۴۵ دقیقه ای که ویلون زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند، بی آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون زن شد.
وقتی که ویلون زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، و نه کسی او را شناخت. هیچکس نمی دانست که این ویلون زن همان (جاشوا بل: joshua bell) یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازنده یکی از پیچیده ترین قطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، می باشد.

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

هیچ کس به اندازه ابلهی که زبانش را نگه می دارد به یک عاقل شباهت ندارد.

thin-seperator.png

جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تئاتر های شهر بوستون، برنامه ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش فروش شده بود، و قیمت متوسط هر بلیط یک صد دلار بود!
این یک داستان واقعی است، نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن پست ترتیب داده شده بود، و بخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و اولویت های مردم بود.
آیا ما در شرایط معمولی و ساعات نا مناسب، قادر به مشاهده و درک زیبایی هستیم؟ لحظه ای برای قدر دانی از آن توقف می کنیم؟ آیا نبوغ و شگردها را در یک شرایط غیر منتظره می توانیم شناسایی کنیم؟
یکی از نتایج ممکن این آزمایش می تواند این باشد: اگر ما لحظه ای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون، است، گوش فرا دهیم ،چه چیز های دیگری را داریم از دست می دهیم؟
-------------
پی نوشت:
البته این داستان تایید متکدیان و کسانی که در مترو و قطارها به روش های مختلف سعی در جلب ترحم مسافران و کاسبی و گدایی از آنها را دارند، نیست. زیرا که اولاً هدف این داستان چیز دیگری است و این برنامه هم از طرف یک روزنامه معتبر، جهت تحقیقات اجتماعی برگزار شده بود، ثانیاً این گونه رفتارها علاوه بر اینکه در مترو و داخل قطارها، موجب سلب آرامش مسافران می گردد، عملاً وسیله ایی برای تکدی گری شده که به هیچ وجه جنبه هنری ندارد!

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد
دعوت به عضویت در کانال تلگرام برای خواندن شعرهای زیبا و عاشقانه، در کانال تلگرام "ادبستان شعر عاشقانه" عضو شوید.
هر صبح، چند بیت شعر عاشقانه؛ همراه با عکس و تابلوهای نقاشی نفیس.

جهت مشاهده کانال روی لینک زیر کلیک کنید:

کانال تلگرام ادبستان شعر عاشقانه


یا در تلگرام آدرس زیر را جستجو نمایید:

@adabestan_shere_asheghaneh

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨۴۴ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : سه شنبه ۱۴۰۳/۰۹/۱۳
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
من یاغی نیستم، داستانی از حوزه علمیه صدر اصفهان
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی