داستان کوتاه مرد دانا - ابن اثیر

داستان شماره ۶٨٩ : داستان کوتاه مرد دانا - ابن اثیر

داستان پندآموز مرد دانایی که از سیاست دست کشید تا علم خود را در کتابی مکتوب کند
thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

بدترین مردم کسی است که مردم از روی ترس، او را احترام کنند

thin-seperator.png

ابن اثیر مرد دانایی بود که کتاب های زیادی در زندگی اش خوانده بود. او هوش بالایی داشت و به مردم هم کمک می کرد. پادشاه و بزرگان کشور علاقه زیادی به او داشتند چون او مهربان و خوش اخلاق بود و به دیگران احترام می گذاشت.
پادشاه و وزیران برای اداره کشور نیاز داشتند با یک مرد دانا که قابل اعتماد باشد مشورت کنند و از راهنمایی او بهره مند شوند، برای همین از ابن اثیر خواستند تا در دربار زندگی کرده و در اداره کشور به آنها کمک کند.
ابن اثیر به شغل های مختلفی منسوب شد و همه آنها را به خوبی و درستی انجام داد. مدتی که گذشت بیمار شد، دیگر نمی توانست به سر کار خود برود. فقط در خانه می ماند و استراحت می کرد، البته بزرگان شهر برای دیدن او به خانه اش می آمدند تا از راهنمایی و کمک او بهره مند شوند.
بیماری ابن اثیر مدتی طول کشید. درباریان بسیار ناراحت بودند، برای همین پزشکی ماهر آوردند تا بتواند او را درمان کند و هرچه زودتر حالش خوب شود. پزشک علم و دانش زیادی داشت، او داروهای مختلفی را که با گیاهان دارویی درست کرده بود به او داد. بعد از مدتی کم کم حال ابن اثیر داشت بهتر می شد.
ابن اثیر کمی فکر کرد. بعد مقداری طلا به پزشک داد تا از آنجا برود و دیگر پیش او نیاید دوستان ابن اثیر ناراحت شدند و گفتند: چرا به پزشک گفتید برود؟ او باید می ماند تا حال شما بهتر شود.
ابن اثیر گفت: نگران نباشید حال من دارد خوب می شود. اگر او می ماند و متوجه می شد که من سلامتی ام را به دست آوردم، می رفت و به پادشاه می گفت. بعد آنها دوباره می آمدند تا مرا برای حکومت ببرند.
دوستان او با تعجب گفتند: خب چه اشکالی دارد؟ همراه آنها بروید و کمک کنید تا مملکت را درست اداره کنند.
ابن اثیر ادامه داد: اگر آنها به حرف من گوش می دادند ناراحت نبودم. این درباریان در آخر، همان کاری را انجام می دهند که خودشان می خواهند. آنها به فکر مردم نیستند و هر قدر هم که من تلاش کنم باز هم فایده ندارد.
با شنیدن حرف های ابن اثیر همه ساکت شدند.
ابن اثیر بلند شد و به طرف صندوقچه قدیمی گوشه ی اتاق رفت.
کتاب ها، کاغذ و قلمش را از داخل صندوق بیرون آورد:
من خیلی فکر کردم و حالا تصمیم گرفتم ام بنشینم در خانه و بیشتر مطالعه کنم و کتاب بنویسم تا شاید دیگران با خواندن کتاب هایم یاد بگیرند خوب زندگی کنند.
ابن اثیر مرد دانایی بود که مال و ثروت را رها کرد و تا آخر عمر به خواندن و نوشتن پرداخت.

اگر این داستان را پسندید، با کلیک بر روی علامت دست، آن را لایک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پندآموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨٠۵ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : سه شنبه ۱۴۰۲/۰۷/۰۴
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
داستان ضرب المثل کار نیکو کردن از پر کردن است:بهرام گور و کنیزک
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی