عکس ساختمان بورس کالای ایران در خیابان طالقانی تهران در تصویر بالای ساختمان و تابلو بورس کالا دیده می شود

داستان شماره ٧١٢ : خاطره دخالت در معامله دیگران، مشتری دزدی در کارگزاری بورس کالا

خاطره پندآموز و تلخ، از مشتری دزدی که متاسفانه تو جامعه ما گاهی اتفاق می افتد

وقتی ارزش ها ضد ارزش می شوند!
من الان تو یه کارگزاری بورس کالا به عنوان بازاریاب (یا اصطلاح جدید همون مارکتینگ) کار می کنم. روش معمول کار تو این کارگزاری ها به این صورته که براشون مشتری پیدا کرده (بازاریابی کرده) و در قبال کارمزدی که اون مشتری به کارگزاری میده یه درصدی هم به ما میرسه و درآمد ما از همین راه می گذره. می خواستم یه خاطره ایی از کارگزاری براتون بنویسیم ولی فکر کردم بهتره اول یک خاطره از دوره جوانی خودم بنویسم که بی ربط به خاطره اصلی نیست:
یادمه حدودا 18 سالم بود، رفته بودم بازار [یکی از شهرها(1)]، کفش بخرم. فروشنده کفشی رو که پسندیده بودم آورد و من در حال وارسی کفش بودم و می خواستم خرید کنم که ناگهان متوجه شدم صاحب مغاره روبرویی که یه آقای به ظاهر محترم و میانسال بود، از داخل مغازه [روبرویی] به من اشاره میکنه که برم اونجا! من با تعجب که ایشون چه موضوع مهمی میخواد به من بگه؛ چون من اصلا ایشون رو نمی شناختم؛ لذا کفشی رو که می خواستم بخرم، زمین گذاشتم و به مغازه اون آقا رفتم.
ولی با کمال تعجب دیدم موضوع مهمی نیست! فقط اون آقا می خواست منو به مغازه خودش بکشونه! گفت: کفش های من بهتره از من بخر از اون نخر!
خیلی ناراحت و در عین حال متعجب شدم که چرا باید یه کاسب اونقدر درک و فهم پایینی داشته باشه که مشتری رو از یک مغازه دیگه که در حال معامله است به مغازه خودش بیاره. البته من که از اون نخریدم و مجددا به همان مغازه اولی برگشتم و خرید کردم ولی این خاطره تلخ از اون موقع تو ذهنم بود که اخیرا همین بلا سر خودم اومد و میخوام اونو براتون بنویسم:

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

مبین که می گوید؟ ببین چه می گوید؟

thin-seperator.png

من یه تعداد مشتری بازاریابی کرده ام و سالهای نسبتا طولانی است که براشون از بورس کالا خرید می کنم و شاید خود مشتریها هم خبر نداشته باشند و فقط خدا میدونه که من واقعا براشون سنگ تموم میذارم و مواقعی حتی با همکارهای خودم برای پیگیری کارهاشون درگیر شدم و جر و بحث کردم و خلاصه اینکه همیشه پیگیر کارشون بودم و به نحو احسن کارشون رو انجام دادم.
اخیرا یه آقایی اومده تو یه کارگزاری دیگه و به بعضی از مشتریهایی که من براشون خرید می کنم زنگ میزنه و حرف اون کفش فروش رو میزنه: که ما بهتر می خریم و از این حرفها...
در صورتی که شاید اون آقا در بهترین شرایط، مثل من براشون کار کنه ولی بالاخره با انواع ترفندها و وعده و وعیدهای مختلف (و حتی دروغ) مشتریهایی که خرید نسبتا خوبی هم دارند (و بخش مهمی از درآمد من از اونها بود) رو از من گرفته.
البته من معتقدم روزی دست خداست و خدا خودش، به جای اونها، روزی رو از جای دیگه میرسونه[2] ولی تعجبم از این آدمهاست و متاسفانه تو جامعه ما و تو صنف های مختلف زیاد شده که به جای اینکه کار خودشون رو بکنند، دنبال منفی بافی برای دیگرون هستند.
این خاطره رو فرستادم تا شاید این گونه افراد بخونند و دست از اعمال نادرست خود بردارند، چرا که دستور دین اسلام هم هست که در معامله دیگران دخالت نکنین. در واقع وقتی شما، مشتری یکی دیگه رو می دزدی، انگار پولی از جیب اون برداشتی! و تعجب می کنم که چرا اینها با این دیدگاه به موضوع نگاه نمی کنند که مشتری دزدی هم نوعی دزدی است! و ضد ارزش است.
با مشتری دیگرون چه کار دارین؟ اگه شما واقعا می خواهید بازار یابی کنین، مشتری جدید برای خودتون بازاریابی کنین. درآمد خودتون رو حرام نکنین که لقمۀ حرام، آخر و عاقبت نداره و زندگی تون رو به باد فنا میده.
----------------
پی نوشت:
1- نام شهر از طرف سایت پندآموز حذف شده است.
2- خداوند در حدیث قدسی به عزت و جلال خودش قسم می خورد که روزی مقرر بندگان را قطعا به آنها خواهد داد. پس ای بندگان خدا سعی کنید این روزی را از راه حلال کسب کنید. چرا سعی دارید این روزی را از راه حرام به دست آورید؟!

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨٩١ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : دوشنبه ۱۴۰۴/۰۸/۲۶
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
یا الله العاصین - حضرت موسی و توبه گنهکاران
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی