داستان پسر و گلدان و سکه با ارزش

داستان شماره ١٢٨ : داستان پسر و گلدان و سکه با ارزش

گاهی اهمیت دادن به چیزهای کم ارزش در زندگی، باعث می شود دارایی های پرارزش را فراموش کنیم
thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

همیشه آخر همه داستانها خوب میشه، اگه نشده یعنی هنوز آخرش نرسیده.

thin-seperator.png

روزی دست پسر بچه ای که در خانه با گلدان کوچکی بازی می کرد، در آن گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند به ناچار پدرش را به کمک طلبید اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند. پدر دیگر راضی شده بود به شکستن گلدان، که خیلی هم گرانقیمت بود.
قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: دستت را باز کن، انگشت هایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن آن وقت فکر می کنم دستت بیرون می آید.
پسر گفت: می دانم اما نمی توانم این کار را بکنم
پدر که از این جواب پسرش شگفت زده شده بود پرسید: چرا نمی توانی ؟
پسر گفت: اگر این کار را بکنم سکه ای که در مشتم است، بیرون می افتد.
گاهی انسان در زندگی به بعضی چیز های کم ارزش چنان اهمیت می دهد که ارزش دارایی های پرارزش مان را فراموش می کنیم.

اگر این داستان را پسندید، با کلیک بر روی علامت دست، آن را لایک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پندآموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨٠۵ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : جمعه ۱۴۰۲/۰۷/۰۷
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
داستان تخیلی: تاسیس دانشگاه استانفورد
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی