داستان حضرت یوسف و برادرانش و تکیه فقط به خدا

داستان شماره ٣٩٧ : داستان حضرت یوسف و برادرانش و تکیه فقط به خدا

تکیه بر کسی جز خدا، شایسته نیست

هنگامی که برادران حضرت یوسف (علیه السلام) می خواستند او را به چاه بیفکنند، وی خندید،
برادرانش تعجب کردند و گفتند: برای چه می خندی؟!
حضرت یوسف (علیه السلام) راز خنده خود را این گونه بیان کرد: فراموش نمی کنم روزی را که، به شما برادران نیرومند نظر افکندم و خوشحال شدم و با خود گفتم: کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد از حوادث سخت چه غمی خواهد داشت!

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

اگر بگوییم خدا وجود ندارد مثل این است که بگوییم فرهنگ لغات در اثر انفجار در یک چاپخانه پدید آمده است.

thin-seperator.png

روزی به بازوان شما، دل بستم، اما اکنون در چنگال شما گرفتارم و به شما پناه می برم، ولی به من پناه نمی دهید. خدا؛ شما را بر من مسلط ساخت تا بیاموزم که به غیر او (حتی برادرانم) تکیه نکنم.

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨٩١ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : دوشنبه ۱۴۰۴/۰۸/۲۶
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
معلم عاشق و تاثیر او در موفقیت دانش آموزان
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی