گویند معشوقی، عاشق خود را به خانه دعوت کرد و کنار خود نشاند. عاشق بلافاصله تعداد زیادی نامه که قبلاً در زمان دوری و جدایی برای یارش نوشته بود، از جیب خود بیرون آورد و شروع به خواندن کرد. نامه ها پر از آه و ناله و سوز و گداز بود، خلاصه آن قدر خواند تا حوصله معشوق را سر برد.
معشوق با نگاهی پر از تمسخر و تحقیر به او گفت: این نامه ها را برای چه کسی نوشته ای؟
عاشق گفت: برای تو ای نازنین!
معشوق گفت: من که کنار تو نشسته ام و آماده ام تو می توانی از کنار من لذت ببری. این کار تو در این لحظه فقط تباه کردن عمر و از دست دادن وقت است.
عاشق جواب داد: بله، می دانم من الآن در کنار تو نشسته ام اما نمی دانم چرا آن لذتی که از یاد تو در دوری و جدایی احساس می کردم اکنون که در کنار تو هستم چنان احساسی ندارم؟
آیا هیچ دیده ای مردی در خانه اش بنشیند و در را به روی خود ببندد و از آسمان برای او چیزی فرود بیاید؟
معشوق گفت: علتش این است که تو، عاشق حالات خودت هستی نه عاشق من. برای تو، من مثل خانه معشوق هستم نه خود معشوق. تو واببسته حال هستی و از این رو تعادل نداری.
مرد حق بیرون از حال و زمان می نشیند. او امیر حال هاست و تو اسیر حال های خودی. برو و عشق مردان حق را بیاموز و گرنه اسیر و بنده حالات گوناگون خواهی بود، به زیبایی و زشتی خود نگاه مکن بلکه به عشق و معشوق خود نگاه کن، در ضعف و قدرت خود نگاه مکن، به همت والای خود نگاه کن و در هر حالی به جستجو و طلب مشغول باش.
-------------
پی نوشت : عکس مربوط به یادداشت های عشق خانه و دیوار ژولیت در ایتالیاست.
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.