عکس بارگاه امام رضا(ع) از خیابان مقابل حرم. در تصویر دو گنبد دیده می شود: گنبد طلایی امام رضا(ع) و گلدسته های آن و نیز گنبد به رنگ آبی فیروزه ایی مسجد گوهرشاد مشهد

داستان شماره ٨۶٣ : درخواست خانه بزرگ با امکانات کامل از امام رضا(ع)

داستان یک زوج جوان که از امام رضا(ع) درخواست یک خانه بزرگ با امکانات کامل در مشهد داشتند

تازه عقد کرده بودیم و شرایط مالی برای اجاره خانه و عروسی نداشتم. ما ساکن مشهد بودیم، مجاور و همسایه امام رضا(ع) به حساب می آمدیم. یک روز همراه همسرم سوار بر اتوبوس از نزدیک حرم عبور می کردیم، همینطور که گنبد را دیدیم و سلام دادیم، آرام در گوش همسرم گفتم: من از امام رضا یک چیزی می خواهم. یک صلوات برای امام رضا علیه السلام می فرستم و به جاش آقاجان، یک خانه بزرگ ۵۰۰ یا ۶۰۰ متری ترجیحاً با امکانات کامل و استخر به ما بدهد! البته جاش هم برام مهمه. هر جایی قبول ندارم. جای خیلی خوب تو مشهد باشه!
بعد هم گفتم اللهم صل علی محمد و آل محمد و حسابی با خانمم خندیدیم.
همسرم گفت: عجب معامله ای؟! یک صلوات و...
خلاصه آن روز گذشت. ما حتی پول پیش برای اجاره یک خانه و شروع زندگی مشترک را نداشتیم. اما آرزوهای بزرگی در سر داشتیم.
مدتی بعد یکی از بستگان دور با من تماس گرفت و گفت: من باید با خانواده به یک سفر خارجی بروم و صلاح نیست خانه ما دو سه ماه خالی باشد، اگر می توانی شما و همسرتان دو سه ماه در منزل ما باشید و زندگی تان را هم شروع کنید.
خیلی خوشحال شدم. با خودم گفتم لااقل برای مدتی یک جای خوب داشته باشیم و...

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

اگر بگوییم خدا وجود ندارد مثل این است که بگوییم فرهنگ لغات در اثر انفجار در یک چاپخانه پدید آمده است.

thin-seperator.png

به خانه این شخص رفتیم، از آنچه فکر می کردم باشکوه تر بود. ساختمان بزرگ که با حیاط حدود ۶۰۰ متر می شد. استخردار و در بهترین جای مشهد قرار داشت!
شب اولی که آنجا بودیم همسرم گفت: لااقل آرزوی خانه بزرگ در دل ما نماند.
خلاصه چند ماهی آنجا ماندیم و زندگی کردیم، اما خبری از فامیل ما نشد. همسرم گفت پیگیر وام باشیم تا پول پیش خانه را سریعتر مهیا کنیم و به فکر رفتن به خانه و زندگی خودمان باشیم.
روزهای بعد هرچی به شماره صاحب خانه زنگ زدم جواب نداد، تا اینکه با سختی وکیل او را پیدا کردیم.
گفت: من پیگیری می کنم.
بعد از یکی دو ماه، خود صاحبخانه تماس گرفت و گفت کار اقامت من در آلمان انجام شده و برای کارم باید اینجا بمانم.
بعد گفت: حقیقتش را بخواهی من نذر کرده بودم اگر کارم ردیف شد، خانه را با کل اثات آن به یک زوج جوان مومن و با خدا بدهم. من شنیده بودم که شما آدم های معتقد و با تقوایی هستید، برای همین گفتم این منزل به شما هدیه شود.
گفتم: چی؟!
گفت: به وکیلم می گویم کارهای انتقال سند را هماهنگ کند!
او می گفت و من یاد معامله و صحبت آن روزم با آقا [امام رضا(ع)] افتادم. شرمنده از آن بی ادبی بودم که آن روز در مقابل گنبد انجام دادم. یک صلوات و...
آقای ما چقدر مهربان است.
نقل از حجت الاسلام دکتر داودی نژاد از قول یکی از مجاورین حضرت.

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨٩١ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : دوشنبه ۱۴۰۴/۰۸/۲۶
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
داستان مردی که چهار پسر داشت و چهار فصل زندگی انسان
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی