عکس نقاشی پیاز و تصویر کارتونی از فردی که در حال خوردن پیاز است

داستان شماره ٧٩٧ : داستان ضرب المثل هم چوب را خورد، هم پیاز را و هم پول داد

داستان کسانی که طمع کرده و به کم قناعت نمی کنند و ناچار تن به زیان و خسارت بیشتر می دهند
thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

تلاش کن تا رنگین کمانی در آسمان ابری دیگران باشی.

thin-seperator.png

روزی روزگاری دو نفر سر پیاز و پیازکاری باهم دعوایشان شد. داستان از این قرار بود که رهگذر خسیسی به مرد کشاورز زحتمکشی که مشغول کاشتن پیاز بود رسید و با طعنه گفت: زیر این آفتاب داغ کار می کنی که چی؟ این همه زحمت می کشی که پیاز بکاری؟ آخر پیاز هم شد محصول؟ معلوم نیست که چرا پیاز هم خودش را داخل میوه ها کرده و اصولا به چه درد می خورد؟ آن هم با آن بوی بدش!
پیازکار ناراحت شد. هر چه درباره ی پیاز و فایده های آن حرف زد، به گوش مرد رهگذر نرفت. این چیزی می گفت و آن چیز دیگری جواب می داد. خلاصه آن دو با هم دعوا کردند و کارشان بالا گرفت. مردمان رهگذر آن دو را از هم جدا کردند و نگذاشتند دعوا کنند ولی کار به قاضی و دادگاه کشید!
قاضی، بعد از شنیدن حرف های دو طرف دعوا، با اطرافیانش مشورت کرد و حق را به پیازکار داد و مرد رهگذر را محکوم کرد و گفت: تو این مرد زحتمکش را اذیت کرده ای و باید مقداری پول جریمه و خسارت، به مرد کشاورز بدهی و او را راضی کنی.
رهگذر خسیس حاضر نبود پول بدهد.
قاضی تصمیم هوشمندانه ایی گرفت و گفت: یا مقداری پول به کشاورز بده، با یک سبد پیاز را در یک جلسه در حضور من بخور تا بعد از این سر این جور چیزها دعوا راه نیندازی. اگر یکی از این دو کار را انجام ندهی، دستور می دهم که تو را فلک بسته و چوب بزنند. انتخاب نوع مجازات با خودت. پول می دهی یا پیاز می خوری یا می خواهی تو را چوب بزنند؟
رهگذر کمی فکر کرد. پول که حاضر نبود بدهد! فلک و چوب خوردن هم درد زیادی داشت. با اینکه از پیاز بدش می آمد، مجازات پیاز خوردن را پذیرفت.
یک سبد پیاز آوردند و جلو او گذاشتند. رهگذر اولین پیاز را خورد دومین پیاز را هم با این که حالش به هم می خورد، نوش جان کرد و خوردن پیاز را ادامه داد. هنوز پیازهای سبد نصف نشده بود. که واقعاً حال محکوم به هم خورد و دیگر نتوانست بخورد. از پیاز خوردن دست کشید و گفت: پشیمان شدم! چوبم بزنید. حاضرم چوب بخورم اما پیاز نخورم.
قاضی دستور داد چوب و فلک را آماده کردند. پایش را به فلک بستند و دو نفر مشغول زدن چوب به کف پای او شدند. هنوز ده ضربه بیشتر نخورده بود که داد و فریادش بلند شد. درد می کشید و چوب می خورد. اما چوب خوردن را هم نتوانست تحمل کند و فریاد زد: دست نگه دارید دست نگه دارید. پول می دهم. پول می دهم. تنبیه کنندگان دست از کتک زدن او برداشتند. رهگذر خسیس مجبور شد مقداری پول به کشاورز بدهد و رضایت او را به دست آورد.
اطرافیان قاضی و حاضرین به حال محکوم خندیدند و گفتند: اگر خسیس نبود این جور نمی شد. پولی بابت جریمه می داد، اما حالا هم پیاز را خورد، هم چوب را خورد و هم پول داد.
از آن روز به بعد، درباره کسی که زیادی طمع می کند، یا به خیال به دست آوردن سودهای دیگر، زبان های ظاهراً کوچک را می پذیرد، اما عملاً به خواسته اش نمی رسد، می گویند هم پیاز را خورد، هم چوب را خورد و هم پول داد.

اگر این داستان را پسندید، با کلیک بر روی علامت دست، آن را لایک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پندآموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨٠۵ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : جمعه ۱۴۰۲/۰۷/۰۷
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
داستان عجیب: اطلاع به دکتر جهت معاینه مادر، پس از مرگ
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی