داستان تخیلی: تاسیس دانشگاه استانفورد

داستان شماره ٣٨ : داستان تخیلی: تاسیس دانشگاه استانفورد

داستان تخیلی جالب در باره چگونگی تاسیس دانشگاه استانفورد

خانمی با لباس کتان راه راه ، و شوهرش با کت و شلوار نخ نما شده و خانه دوز! در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رئیس دانشگاه هاروارد شدند. منشی فورا متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند.
مرد به آرامی گفت: مایل هستیم رئیس را ببینیم.
منشی با بی حوصلگی گفت: ایشان تمام روز گرفتارند.
خانم جواب داد: ما منتظر خواهیم شد.
منشی ساعت ها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند. اما این طور نشد. منشی به تنگ آمد و سرانجام تصمیم گرفت مزاحم رییس شود! هرچند که این کاری بود که همواره از آن اکراه داشت.
وی به رییس گفت: شاید اگر چند دقیقه ای آنان را ببینید، بروند. رییس با اوقات تلخی آهی کشید و سرتکان داد. معلوم بود شخصی با اهمیت او، وقت بودن با آنها را نداشت. به علاوه از اینکه افرادی با لباسی کتان و راه راه و با کت و شلواری خانه دوز، دفترش را به هم بریزند، خوشش نمی آمد. رییس با قیافه ای عبوس و با وقار، سلانه سلانه به سوی آن دو رفت.
خانم به او گفت: ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد. شوهرم و من دوست داریم؛ بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

کسی که به پشتکار خود اعتماد دارد، ارزشی برای شانس قائل نیست.

thin-seperator.png

رئیس تحت تاثیر قرار نگرفت ... و یکه خورد! با غیظ گفت: خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی برپا کنیم. اگر این کار را بکنیم، اینجا مثل قبرستان می شود.
خانم به سرعت توضیح داد: آه! نه. نمی خواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم!
رئیس لباس کتان راه راه و کت و شلوار خانه دوز آن ها را برانداز کرد و گفت: یک ساختمان! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است.
خانم یک لحظه سکوت کرد. رئیس خشنود بود. شاید حالا می توانست ازشرشان خلاص شود. زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟! شوهرش سر تکان داد. قیافه رئیس دستخوش سر درگمی و حیرت بود.
آقا و خانم لیلاند استانفورد بلند شدند و راهی پالوآلتو در ایالت کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند و نام آنها را برخود دارد: دانشگاه استانفورد. یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد.

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨١٧ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : سه شنبه ۱۴۰۲/۰۹/۰۷
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
با داشتن چشم، عقل، دست و پا قیمت شما چند است؟
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی