ابوسعید ابوالخیر در مسجدی سخنرانی داشت. مردم از تمام اطراف روستاها و شهرها آمده بودند، جای نشستن نبود و بعضی ها در بیرون نشسته بودند. پس شاگرد ابوسعید گفت: شما را به خدا از آنجا که هستید یک قدم پیش بگذارید.
همه یک قدم پیش گذاشتند و جای نشستن برای بقیه باز شد.
در باره هیچ چیز از روی ظاهر قضاوت نکن، مار هر چقدر زیباتر، نیش آن کشنده تر.
نوبت به سخنرانی ابو سعید ابی الخیر رسید او از سخنرانی خودداری کرد!
مردم که به مدت یک ساعت در مسجد نشسته و خسته شده بودند، شروع به اعتراض کردند.
ابوالسعیدابوالخیر پس از مدتی سکوت گفت: هر آنچه که من می خواستم بگویم شاگردم به شما گفت، شما یک قدم به جلو حرکت کنید، تا خدا ده قدم به شما نزدیک شود.
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.