قلمی از قلمدان قاضی بر زمین افتاد.
شخصی که آنجا حضور داشت قلم را برداشت و به قاضی گفت: جناب قاضی کلنگ خود را بگیرید!
قاضی خشمگین پاسخ داد: مردک این قلم است نه کلنگ. تو هنوز کلنگ و قلم را از هم باز نشناسی؟
مرد گفت: هر چه هست، باشد، تو خانه مرا با همین ویران کردی.
----------
پی نوشت:
این حکایت کوتاه که منسوب به عبید زاکانی می باشد، نکات پندآموز فراوانی در دل خود دارد:
قلم از قلمدان قاضی بر زمین افتادن نشان از این است که سرانجام، هر کسی جایگاه خود را از دست خواهد داد و این مقامها دائمی و ابدی نیستند. پس ای قاضی و ای رئیس و ای حاکم! به عدالت و انصاف حکم بده که این منصب پایدار نیست.

ما توسط گناهانمان مجازات می شویم نه به خاطر آنها
تشبیه قلم به کلنگ نشان از این است که این منصب قضا همانند کار کلنگ زدن سخت و طاقت فرساست و لازم است قاضی سعه صدر داشته باشد. پاسخ قاضی در این داستان نشان می دهد قاضی خشمگین است و از شرح صدری که ذکر شد، برخوردار نیست.
و سرانجام پاسخ آن شخص که می گوید تو خانه مرا با همین ویران کردی، بر اهمیت قلم قاضی تأکید دارد و آثار عملی آن را بر جامعه نشان می دهد که می تواند ویرانگر باشد. بنابراین قلم قاضی در عین حال که از قاطعیت و استقلال برخوردار است باید که به حق حکم نماید.
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.