خاطره ایی در مورد سرود ملی و عمو سبزی فروش

داستان شماره ٢١ : خاطره ایی در مورد سرود ملی و عمو سبزی فروش

داستان طنز از موقعیت ایرانیان مقیم خارج و مخصوصا دانشجویان
thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

اگر ندانید که به کجا می روید، چگونه توقع دارید به آنجا برسید؟

thin-seperator.png

داستانی که در زیر نقل می شود مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت احمدشاه قاجار برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای دکتر جلال گنجی فرزند مرحوم سالار معتمد گنجی نیشابوری نقل کرده است:
ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد احمد شاه تحصیل می کردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همه دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عده مان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می کند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد و سرود ملی خود را خواهد خواند.
چاره ای نداشتیم. همه ایرانی ها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم، و اگر هم داریم، ما به یاد نداریم. پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم.
یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمی دانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوئیم همین سرود ملی ما است. کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند.
اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ می دانستیم، با هم تبادل کردیم. اما این شعرها آهنگین نبود و نمی شد به صورت سرود خواند. بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه ها، عمو سبزی فروش را همه بلدید؟!
گفتند: آری.
گفتم: هم آهنگین است، و هم ساده و کوتاه.
بچه ها گفتند: آخر عمو سبزی فروش که سرود نمی شود.
گفتم: بچه ها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم:
عمو سبزی فروش . . . بله. سبزی کم فروش . . . بله. سبزی خوب داری؟ . . .
بله. فریاد شادی از بچه ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم. بیشتر تکیه شعر روی کلمه بله بود که همه با صدای بم و زیر می خواندیم. همه شعر را نمی دانستیم. با توافق هم دیگر، سرود ملی به این صورت تدوین شد:
عمو سبزی فروش! . . . بله. سبزی کم فروش! . . . . بله. سبزی خوب داری؟ . . . بله. خیلی خوب داری؟ . . . .بله. عمو سبزی فروش! . . . .بله. سیب کالک داری؟ . . . بله. زال زالک داری؟ . . . . . . بله. سبزیت باریکه؟ . . . . . بله. شبهات تاریکه؟ . . . . . .بله. عمو سبزی فروش! . . . .بله.
این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یک شکل و یک رنگ از مقابل امپراطور آلمان، عمو سبزی فروش خوانان رژه رفتیم.
پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از بله گفتن ما به هیجان آمدند و بله را با ما همصدا شدند، به طوری که صدای بله در استادیوم طنین انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به خیر گذشت.

اگر این داستان را پسندید، با کلیک بر روی علامت دست، آن را لایک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


برچسب داستان: داستانهای طنز

داستانهای مرتبط پیشنهادی :

(انتخاب و پیشنهاد داستان های مرتبط، به صورت خودکار از طرف سامانه انجام می شود)
داستان فردوسی و سلطان محمود غزنوی و پاداش سکه طلا
خاطره شعر گفتن فتحعلی شاه و فرستادن شاعر دربار به طویله
داستان میرزا حسین مشرف اصفهانی و سرودن شعرهای بی معنی

نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پندآموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨٠۶ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : شنبه ۱۴۰۲/۰۷/۰۸
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
ابر بر بالای سر راهب یا جوان گنهکار؟
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی