header-ship

مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت گفت. دکتر به او گفت به فلان سیرک برو . آنجا دلقکی هست، اینقدر میخنداندت تا غمت یادت برود .
مرد لبخند تلخی زد و گفت: من همان دلقکم!

اگر این داستان را پسندید، با کلیک بر روی علامت دست، آن را لایک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پندآموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨٠۵ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : سه شنبه ۱۴۰۲/۰۷/۰۴
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
داستان زور آزمایی خورشید و باد
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی